چه گویی نیست مولانا از ایران؟

اگر از شما بپرسند که جلال الدین محمد بلخی ایرانی است یا ترک؟

بگویید این خُراسانی قطعاً پارسی زبان بوده است. اما پیش از آن که به زندگینامۀ مولانا استناد کنید، سراغ آثار خود مولانا بروید. هر مؤلف یک "جهان‌-متن" دارد و جهان-متن وی با سپهرهای فرهنگی و هویتی پیوند استوار می‌خورد. در درون آثار مولانا یک ایران فرهنگی، راسخ ایستاده است و خاستگاه هویتی او را فریاد می‌زند؛ جلال الدین بلخی، تعلقِ تمام عیار به سپهر فرهنگی ایرانی دارد ... برخی از عناصر ایرانی که در صفحه‌صفحۀ آثار مولوی خود را به رخ خواننده می‌کشند از این قرارند:

ادامه نوشته

چکیدۀ کتاب ایرانیان و رؤیای قرآن پارسی

ایرانیان و رؤیای قرآن پارسی
محمود فتوحی رودمعجنی تهران: انتشارات سخن. 1403 / 243 ص
از دیرباز شنیده‌ایم و همچنان تا به امروز می‌شنویم که «شاهنامه، قرآنِ عجم است»؛ «مثنوی، قرآنِ پارسی است»؛ «دیوان حافظ، لسان‌الغیبِ پارسی‌زبانان است». این گزاره‌ها همه گویای این واقعیت است که پارسی‌گویان از دیرباز تا به امروز، رؤیای دستیابی به یک اَبـَرمتنِ وَرجاوندِ پارسی را در سر می‌پرورانده‌اند؛ کتابی پارسی که از شأنِ فرهنگی و فَـرَّه‌مندی یک متنِ آسمانی برخوردار باشد. این رؤیای دیرین و پایدار با چیرگی گفتمان دین اسلام و زبان عربی بر فضای سیاسی و دینی سرزمین‌های پارسی‌گویان، زاده شده و در بستر تاریخ هزار و دویست‌ سالۀ ادبیات پارسی دری هر‌از‌گاهی از گفتار و نوشتار یکی از سخنوران سرشناس پارسی‌گوی سربرآورده است.

ادامه نوشته

دانشکدۀ ادبیات وارث زیبایی‌شناسی بازگشت قاجاری

ادیبان برجستۀ قرن حاضر در ایران- به جز چند نفری - متفقاً ادبیات روزگار صفویه را عصر انحطاط ادبی می‌دانند. این نگاه منفی به ادبیات عصر صفوی از کجا برآمد؟ چگونه به نگرش مسلط بر تحقیقات ایران‌شناسی بدل شد؟

ادامه نوشته

بالاخره منتشر شد

 

کتاب مکتب وقوع در شعر فارسی، در 10 فصل و 464 صفحه از سوی انتشارات سخن در تهران انتشار یافت.
5 آبان 1395

 فهرست مطالب کتاب

ادامه نوشته

بنیاد‌های نظری رشتۀ زبان و ادبیات فارسی (9)

3) تاریخی‌گری و دل‌دادگی به تاریخ

دو رویکرد ملی و دینی در مطالعات ادبی، مبانی و الگوهای ارزشی و تئوریک خود را در تاریخ می‌جویند. از منظر ارزش‌های ملی، دیرینگی متن و زبانِ کهنِ آن، پشتوانۀ دیرینگی فرهنگی و ملی است و اعتبار و ریشه‌داری هویت را تضمین می‌کند. از منظر دینی نیز هر چه متن‌های ادبی به مؤلفه‌های دینی و منابع دیرینۀ دین نزدیکتر باشند ارزنده‌ترند. وقتی گذشته برای هر دو رویکرد ملی و دینی، سرچشمۀ معرفت و تجلیگاه آرمان‌ها باشد طبیعی است که تاریخ، شالودۀ ارزش‌های رشتۀ زبان و ادبیات فارسی را شکل بدهد؛  ادیبان دانشگاهی در نتیجۀ این رویکرد ستایشگرانه با تاریخ ادبیات مواجه شدند که منجر به افراط در تاریخی‌گری و بروز برخی نقصان‌ها در روش و نگرش ما به فهم و تفسیر ادبیات گردید:

1.    در نظر ادیب سنتی، گذشته، یک امر کمالی است و الگوهای مطلق و آرمانی به گذشته تعلق دارند. بنا بر این گذشته بیش از آن که محمل پرسش و پژوهش باشد به عنوان سرچشمۀ آرمان‌ها ستودنی است. به همبن دلیل است که ما به مسئلۀ روایتگران تاریخ و بررسی نقش گفتمان‌ها و قدرت‌ها در چگونگی «بیان وقایع گذشته» و تألیف منابع اهمیت نمی‌دهیم.

2.    مطالعات ادبی دانشگاهی نشان می‌دهد که ادیبان ما تاریخ را «مجموعه‌ای از وقایع گذشته» می‌پندارند و نه «مجموعه­­ای از گفتمان­ها» با ساختارهای پیچیدۀ ایدئولوژیک. حال آن که هر گفتمانی «گذشته» را به سیاق خود روایت کرده که آن شیوۀ روایت هم بر متن‌های ادبی تأثیر گذاشته و بسا که متن‌ها نیز آن نوع روایت را شکل داده‌اند. تلقی ساده انگارانۀ ما از تاریخ سبب شده تا هنوز تاریخ ادبیات را خطی ممتد و دنباله‌دار از آثار جداگانه بدانیم و آثار را محصول نبوغ آدم‌های خاصی که ربطی به گفتمان‌ها نداشتند. لذا شناخت تاریخ ادبیات به منزلۀ پیوستاری از تأثیر و تأثرات گفتمانی، در مطالعات ما موضوعیت ندارد و در میان ما مطالعۀ سیر تطور پدیده‌های ادبی اولویت نیافته است. هنوز ما تصور روشنی از سیر تطور انواع ادبی (مثلاً رباعی، قصیده، مدح، داستان و ...) نداریم.  یک رخداد ادبی را در بافت زمانی و مکانی خاص آن نمی‌سنجیم؛  عوامل اجتماعی، تاریخی، فرهنگی ایجادکنندۀ آن رخداد را بررسی نمی‌کنیم و از تفاوت‌ها و ابداع‌ها و وجود گونه‌های ادبی خاص در دل تاریخ اطلاعات کافی نداریم. متنهای تاریخمند (که مصرف زمانی و مکانی خاص دارند) را از متنهای بی‌زمان و مکان فرق نمی‌گذاریم.

3.    تاریخی‌گری و دلبستگی به گذشته سبب شده تا نقش رشتۀ ادبیات در حد پاسداری از میراث ملی و معنوی گذشته محدود بماند. ادیب دانشگاهی گذشتۀ کمالی، را فارغ از پیوندش با اکنون و آینده باز تفسیر می‌کند و راه را بر نقد و فهم روزآمد تاریخ می‌بندد. به تدریج محافظه‌کاری در پاسداشت‌ گذشته، ملکۀ راسخ ما دانش‌آموختگان ادبیات می‌شود.

4.     تاریخی‌گری سبب شد تا مرجعیت «بسیار دان‌ها» و اتوریتۀ دسترسی به منابع کهن غلبه یابد و فضا را بر بینش‌مندی و تحلیل‌گری تنگ کند. کلی‌گویی‌های فراوانی در باب سبک‌ها، نظام‌های ادبی و دوره‌‌های تاریخی و نیز احکام نامعتبری در رده‌بندی و نامگذاری مقولات ادبی از زبان مشاهیر ما مقبولیت عام یافته و ما همچنان در بازتولید آن‌ها مقالات و کتاب‌های بسیار می‌نویسیم.[1]

5.    استغراق در گذشته سبب شد تا ادیبان دانشگاهی برای «امر معاصر» ارزشی قائل نشوند و از ادراک آن درمانند. در حالی که ادبیات خلاقه و نظریه‌های ادبی در بیرون از دانشگاه با شتاب دستخوش دگردیسی‌های تند بود ادبیات دانشگاهی پیوسته به انکار امر معاصر و طعن در آن مشغول بود. گروه‌های ادبیات فارسی هنوز هم نه دغدغۀ خلاقیت ادبی (سرودن شعر و نوشتن داستان و نمایشنامه) را دارند و نه پروای ارتقاء ذوق ادبی جامعه و پرورش ادراک هنری نسل‌های جدید را؛ در تمام این هشتاد سال، گروه‌های ادبیات هیچ نگران خواندن و نقد و ارزیابی فراورده‌‌های جدید ادبی نبوده‌اند و در رسانه‌های اجتماعی، مراسم جوایز ادبی، جلسات نقد، کارگاه‌های آموزش ادبیات خلاقه، آموزش عمومی ادبیات و نقد و نظریه ادبی، برنامه و نقش مؤثری نداشته‌اند. از این رو روز به روز کارآمدی این رشته و دانش‌آموختگان آن در حوزۀ فرهنگ عمومی کم رنگ‌تر می‌شود.

بازخورد افراط در تاریخیگری نسلهای پیشین آن بود که نسل نظریه‌گرای ادبیات دانشگاهی با روی آوردن به روش‌های نقد نو، نقد صورتگرا، ساختگرا و ریخت‌شناسانه و نیز نقدهای روانشناختی و فمینیستی، ارتباط ادبیات و تاریخ را به کلی کنار گذاشت. در این روش‌ها جزئی‌نگری‌های منتزع از تاریخ و سنت به  عدم درک رابطه­ی متقابل تاریخ و ادبیات منجر شده است. در پژوهش‌های نسل‌‌های جدید و بویژه مطالعات نظریه‌گرا، بافت تاریخی، تاریخ خوانش‌های متن، تأثیر متقابل ادبیات و گفتمان‌های دیگر در تاریخ به کلی از یاد رفته است.


ادامه دارد.......

[1] . مثلاً تقسیم بندی سبکهای شعر فارسی به خراسانی، عراقی، هندی، یا تقسیم نثر به مرسل و فنی و مصنوع یا تصوف خراسان و بغداد و مانند آنها با واقعیتی که در دل تاریخ و متنهای ادبی هست سازگار نیست. بازشناسی دقیق متنها و توصیف طرزهای متنوع عمومی و شخصی چنین رده بندیهایی را نقض می‌کند. رده بندیهایی از این دست راه ذهنها را بر هرگونه اندیشیدن و ژرف‌نگری برای یافتن ویزگی‌ها و ممیزه‌های فردی و نظامهای متنی و ادوار و جریانهای  ادبی بسته است.

تاریخ ادبیات برزخیان (9) پردۀ سوم

تاریخ ادبیات برزخیان (دیدار نهم): با شاعر خجالتی

پرده‌ سوم: اتاق بالای طویله

ته باغ  اتاقی است روی سر طویله. می‌روم. چند پله می‌خورد. چهارگوش است ساده و بدوی با طاق ضربی مدور آجری. کف‌اش کاهگل زرد. از صمیمیت حقیقتِ خاک دور نیست. هرچه اتاق منوچهر شلوغ بود اتاق آبی خالی است و تهی. اما «کتاب آبی» جوری وصف‌اش کرده که انگار تمام کیهان و کائنات در این چهار ضلعی کاهگلی بوده. خیره به سقف مدور می‌نشینم.

«اتاق خلوت پاکی است......


ادامه نوشته

تاریخ ادبیات برزخیان (9) پردۀ دوم

تاریخ ادبیات برزخیان (دیدار نهم): با شاعر خجالتی

پرده‌ی‌ دوم: توی اتاق آبی

رفتم توی اتاق. در و دیوار آبی بود. قالی کف اتاق زمینه‌ی لاجوردی داشت و پرده‌ها آبی و سقف آبی. وسایل قدیمی، صندوق مخمل، یخدانِ حلبی مادرش که رویش چیت‌زری کشیده، کنج اتاق است. یک جفت گلاب پاش، مَشرَبه، لاله وآینه؛ قلمدانِ پدر را هم گذاشته روی یخدان. روسریِ آبی پروانه خواهر کوچک سهراب تا شده روی طاقچه. یک میز و صندلی چوبی کهنه. دیوار اتاق پر عکس و کاغذ‌بریده‌ است. روی یک کاغذه‌پاره جمله‌های جورواجور بی‌ربط آویزان است:

ادامه نوشته

تاریخ ادبیات برزخیان (9): دیدار با شاعری خجالتی

تاریخ ادبیات برزخیان (دیدار نهم): با شاعری خجالتی

پرده‌ی‌ اول: کاشان محله‌ی دروازه عطا

از پله‌ها که می‌آیی بالا به تالاری می‌رسی با چهار در به چهار اتاق. یکی باز است، کفش قالی‌های بزرگ و پاخورده‌ کاشان؛ دور تا دور اتاق کنار دیوار تشک سفید و نرم؛ پشتی‌های دست‌باف قیمتی چیده. پرده‌های رنگی غبارخورده. پنجره را باز می‌کنم و سری به بیرون می‌برم. چه حیاط پر درخت و بزرگی. سکوت و تنهایی. مش باقر ماست‌فروش گفته که «سهراب خان هر وقت فرصت کند از تهران می‌آید كاشان توی گلستانه در خلوت به فكر فرو مي‌رود». آیا گلستانه همین است؟ نمی‌دانم آیا در باغ اجدادی سپهری‌ها هستم؟ یا در خانه‌ی قدیمی آنها در محله‌ی دروازه عطای کاشان؟ شاید هم باغی در تپه‌های قمصر که برای نقاشی می‌رفته آنجا. یا آن باغی که تا چهارده سالگی را در آن گذرانده. اما از این جا نه بوی علفی می‌آید و نه در طرف سايه‌ي دانايي است. ولی بزرگ است.

وسطای باغ، کودک لاغر مو فرفری با شلوار لی و پیراهن آبی، شاخه‌ی درخت را کشیده پایین و توت می‌چیند. صدایش می‌زنم:

آقا پسر! ......

ادامه نوشته

تاریخ ادبیات برزخیان (8) بازسازی صحنه‌ی قتل عطار

تاریخ ادبیات برزخیان (دیدار هشتم) : بازسازی صحنه‌ی قتل عطار

در بیرون از شهر نشابور در منطقه‌ی شادیاخ از آرامگاه خیام به سمت بنای گنبدی فیروزه‌ای رنگ آرامگاه عطار نزدیک می‌شوم. توی میدان نرسیده به بنای آرامگاه، تابلوی نصب شده و رویش نوشته است:

ادامه نوشته

تاریخ ادبیات برزخیان (7): تابوت سرگردان نیما

تاریخ ادبیات برزخیان (بخش هفتم): تابوت سرگردان نیما



  

تابستان 1372 عصر یک روز گرم، آمبولانس حامل تابوت پدر شعر نو فارسی در جادهی  مارپیچ درهی یوش زوزهکشان میرود و کاروان اتومبیل‌های آکنده از ادبیات و هنر و فرهنگ تابوت را تا روستای یوش مشایعت میکنند. دره‌ی روستای یوش و چهرهی کوه‌های وازنا و ازاکوه را گرد و خاک ماشین‌ها پرکرده. من کنار خان زاده‌ی یوشی، علی اسفندیاری که هنوز نیمایوشیج نشده است روی کوه بلند وازنا روبروی خانه‌ی پدری او نشسته‌ایم و درهی  یوش و رودخانه‌ی یوش زیر پای ماست.

پرسیدم جنازهی  شما را برای چی از تهران میآورند به یوش. اون هم بعد از 34 سال؟

ادامه نوشته

تاریخ ادبیات برزخیان (6) سخنرانی اخوان ثالث بر  مزار خویش

تاریخ ادبیات برزخیان (بخش ششم): سخنرانی اخوان ثالث بر  مزار خویش
مصاحبه‌ام با حکیم فردوسی تمام شد و شگفت زده از زبان عربی زده‌ی فردوسی از در آرامگاه بیرون آمدم از بیرون صدای همهمه‌ی جمعیت می‌آمد. از پله های سردابه آرامگاه  بالا آمدم. دیدم روی محوطه‌ی سیمانی آرامگاهِ اخوانِ ثالث، جمعیتی دور سنگ قبر اخوان حلقه زده اند. روی کاغذ سفید بزرگی که بر تنه‌ی درخت چنار با میخ درشت نصب بود نوشته بود:
ادامه نوشته

تاریخ ادبیات برزخیان (5) زیارة الفردوسی المستعرب

تاریخ ادبیات برزخیان (بخش پنجم) زیارة الفردوسی المستعرب

به سال 400 هجری می‌روم. نشانی حکیم ابوالقاسم فردوسی را پیدا می‌کنم . عالم برزخ، جادة قوچان، سه راه فردوسی. روستای پاژ. دنبال قرار ملاقات هستم. می گویند باید از نگهبانی باغ فردوسی بلیط ملاقات بگیری. و می‌گیرم برای روز آدینه. دو روز زمان دارم برای تمرین پارسی سره، باید بکوشم به پارسی سخن بگویم و پیش استاد توس شرمگین نشوم. دو روز از بام تا شام نوشتارهای میر جلال الدین کزازی را که  به پارسی ناب است خواندن گرفتم. اندریافتش دژخوار بود. واژه‌هایی که  برای یک گفتاورد سخته و ستوار با برفرازندة کاخ گردون‌سای پارسی نیازم بود فراهم کردم. آدینه روزی بامدادان هنگام دیدار فرا رسید. تندیسی بشکوه بر پاره سنگ مرمرین کنار آبگیر زلال بنچسته است. پیش همی‌روم و همی‌گویم

* درود بر اوستاد سخن  و دانای بزرگ توس

 به نیشخند پاسخم  می دهد: علیکم السلام یا سید شباب الفرس

ادامه نوشته

تاریخ ادبیات برزخیان (3) با هدایت زیر باران پرلاشز

هوای بارانی پاریس و قبرستان ساکت و سرد پرلاشز. برزخ باد و باران و ابری که «خر گز» بار می‌ریزد. سرایدار قبرستان پنج یورویی را گرفت اما از کیوسک دم در نیامد بیرون فقط با انگشت  مسیر درخت گیلاس را نشانم داد. می‌روم، روی قبرها می‌ایستم و گورسنگها را می‌خوانم. صادق خان بدون چتر زیر درخت گیلاس که تازه شکوفه درآورده روی  تیزی سنگ قبرش نشسته، قطره‌های درشت باران روی شیشة عینکش نگاهش را آبله آبله می‌کند. کتاب بوف کور روی قبر افتاده و کلماتش در آب باران سرازیر می‌روند.

 * سلام.

- درود جوون!  از جهان دوپایان ساده و مغرور میآی ؟

* بله. مگر شما به دنیای ارواح باور دارید؟


ادامه نوشته

تاریخ ادبیات برزخیان (2) سعدی در محکمۀ برزخی

خبرشدم که در زیر آفتاب داغ باغ سعدیه محاکمه شیخ مصلح الدین سعدی آغاز شده است. در چشم به هم زدنی خود را در آنجا یافتم. و رسیدم به اینجای جلسه که قاضی می پرسید:

قاضی: شما ادعا کرده اید که «من سعدی .........

ادامه نوشته

تاریخ ادبیات برزخیان (1) ملاقات حافظ برزخی

گرومپ گرومپ ام. پی. تری (MP3) توی گوشم غوغا کرده، «ساسی مانکن آه / رضا مخته؟/آه ...» دو دور کامل دور پارک ملت دویده‌ام ؛ لچِّ عرقم. پایم گیر می‌کند به میله‌ای و با سر پخش می‌شوم روی تیغه ‌سیمانی جدول؛ ضربه ‌مغزی شده‌­ام و رفته­‌ام به عالم برزخ، یک راست افتاده‌ام توی «وادی الادب الفارسی». در مدتی که در اغما بوده‌ام با تعداد زیادی از ناموران ادب فارسی دیدار کرده‌ام. شاعران و عارفان بزرگِ وطن، همگی در برزخ تاریخ ادبی علاف بودند و در انتظار محکمه تا بالاخره بروند به بهشت یا به جهنم.


ادامه نوشته

روايتهاي خرد در برابر كلان روايتها 2

بحث بر سر « روايتهاي خرد در برابر كلان روايتها » در عصر صفوی میان کاروند با دوستان تا قبل از نیمۀ اسفند ادامه داشت و بعد هوای جشن و نوروز به تعطیلاتش کشاند. تا باز دوست بزرگوار جناب بنی هاشمی در یادداشت دوشنبه 8 فروردین 1390 آن را پی گرفتند. در این یادداشت مروری بر آنچه رفت و ادامۀ بحث:

 سخن کاروند این بود که «عصر صفوی عصر غلبۀ روایتهای خرد است و روایتهای خرد ناشی از فردگرایی و خلاء ایدئولوژی سازندۀ روایتهای بزرگ و ...». گرچه دیوانهای این دوره سراسر غزل است اما سلطه از آن مصرع برجسته و تک بیت است و غزل این دوره بر پایۀ تک بیت استوار است. شواهد متعددی از خود دیوان‌های شاعران برجسته در باب مصرع و بیت ارائه کردیم.

برخی دوستان با دیدگاه کاروند مخالفند و ایراد آورده اند که

ادامه نوشته

کل منطق الطیر در یک رباعی

 

شاعری از دوران صفوی گفته است آنچه عطار در 4720  بیت گفته من در یک رباعی آورده‌‌ام.

سی مرغ ز شوق بال و پر بگشودند

در جســـتن سیـــمرغ هــوا پیمودند

کردند شــــــــمارِ خـویش در آخر کار

دیدند که سیــمرغ خود این‌ها بـودند

(تذکره‌ی همیشه بهار ص 67)

در دوره‌هایی از تاریخ که تن‌آسانی و کم‌سوادی رواج می‌یابد المختصر و التلخیص ‌نویسی و عبور از راه‌های میان‌بر برای رسیدن به قله‌ی دانش و فضل باب می‌شود.

نقش خوانندگان در تاریخ ادبی

دو شاعر ایرانی داریم  هر دو صاحب سبک و اصفهانی‌زاد و هم‌عصر. یکی صایب تبریزی (1081ق) و دیگری جلال اسیر شهرستانی (1057 ق). این دو به هم‌دیگر ارادت داشته اند چنان که صائب در سفینۀ خود که گزیدۀ سروده‌هاي شاعران است ابياتي نيز از اسير اصفهاني آورده  و  در شأن اسیر نیز گفته:

خوشا کسی که چو صائب ز صاحبان سخن         تتبــــع سخــــن میــــــــرزا جــلال کــــــــند

اسیر هم در باب صائب گفته:

 با وجود آن که استادم فصیحی بود اسیر              مصرع صــــائب تواند یک کتــــاب من شود

یکصد سال که می‌گذرد .....

ادامه نوشته

متنی از لحظۀ تغییر در تاریخ ادبی

 شعر وحشی بافقی  

متنهای متعلق به لحظه‌های تغییر در تاریخ ادبیات هر چند در چشم خوانندگان عام ادبیات اعتبار چندانی نمی‌یابند اما در بازشناسی نقطه‌های تعیین کنندۀ تاریخ، دوره‌بندی تاریخ ادبی، شناخت تولد و مرگ سبک‌ها و انواع ادبی بسیار مؤثرند. اصطلاح «طرز تازه» را برای نامگذاری سبک جدید شعر عصر صفویه تقی اوحد بلیانی مؤلف تذکرۀ بزرگ عرفات العاشقین (نگارش1024) ...

ادامه نوشته

حافظ شاعری که دیوان نداشت

حافظ از زمرة شاعرانی است که هنگام مرگش از خود دیوانی به جا نگذاشته است. اشعار وی در طول زمان به تدریج گردآوری شده و هنوز هم صحت انتساب برخی اشعار به وی محل بحث است. متنهایی از زمان حیات حافظ در سدة هشتم هست که ابیات پراکنده‌ای از وی بنا به ضرورتهایی درج کرده‌اند. نخستین ابیات حافظ در جنگی که مسعود متطبب .....

ادامه نوشته

بحثی اندر لقب حافظ در منابع قرن هشت و نه

در نظام‌های اجتماعی سنتی، موقعیت اجتماعی و سلسله‌مراتب افراد به وسیلة لقبها و بر اساس اصول خاصی تعیین می‌شده است. بر این اساس از طریق بررسی لقبها و عنوانهایی که منابع سدة هشتم و نهم (دستنویسهای دیوان، جنگها، تواریخ، تذکره‌ها و. . . )‌ به حافظ داده‌اند، می‌توان جایگاه اجتماعی و موقعیت وی را در گفتمان ادبی و مذهبی و سیاسی آن روزگار  بازشناسی کرد. در نخستین منابع بازمانده از فاصلة 763 تا 824 قمری نام و لقب حافظ غالباً به صورت

"مولانا شمس الملة و الدین محمد حافظ شیرازی"

جشن آب پاشان در دوره صوفیه

 

از شعری ازمحمد جان قدسی مشهدی (متوفی ۱۰۵۶) بر یم آید که جشن آب پاشان در دوره صوفیه  در یزد و کاشان رایج بوده است:

در هند باران زیاد می آمده است وشاعر گفته است:

در این گلشن به رغم یزد و کاشان                بود هر ماه سی روز آب پاشان

دل پیش تو ای دلبرکاشی داریم                 در بزم توجای بر حواشی داریم

یاران همه میل آب پاشان دارند                         ما با تو سر نیاز پاشی داریم

 

برابر با روایت ابوریحان بیرونی، منشأ جشن مربوط است به زمان جمشید.

درباره جشن آب پاشان بخوانید:

http://www.seemorgh.com/culture/default.aspx?tabid=2082&conid=26104

در عالم آرای عباسی وسفرنامه ی دلاواله شرح اجرای این جشن در دوره ی شاه عباس آمده است.

حافظ و قاسم انوار

دوست بزرگوارم ساغر لب پریده یادداشتی بر  مطلب راجع به قیصر در بارة  حافظ و قاسم انوار نوشته اند که جهت ایضاح مطلب توضیحاتی خدمتشان عرض می کنم.

نخست یادداشت ایشان:

در گزارش ايسنا از سخنراني جناب عالي در مورد بيت جنجالي حافظ خواندم كه: «بر خلاف اقوال مشهور که در تذکره‌ها از جمله تذکره دولت شاه آمده است، قاسم انوار چندان به حافظ نظر نداشته است و بيش‌تر از آن‌كه از حافظ تقليد كند، از مولوي تقليد مي‌كند و برخلاف آن‌چه گفته شده، وي از معارضان حافظ بوده است و با تعريضي كه به حافظ مي‌زند، گمان نمي‌رود كه او هميشه شعر حافظ مي‌خوانده است.»

با بررسيهايي كه من روي شعر قاسم انوار و بهرمندي او از شعر حافظ انجام داده ام به نظرم مي رسد كه اقوال تذكره ها صحيح است و انوار توجه ويژه اي به حافظ دارد كه شرح آن در اينجا ممكن نيست؛ اما براي نمونه تركيب "صوفي سرخوش" را كه حافظ در بيت:

صوفي سرخوش از اين دست كه كج كرد كلاه            به دو جام دگر آشفته شود دستارش
براي نخستين بار در تاريخ شعر فارسي بكار برده است، پس از حافظ فقط يك بار و آن هم از سوي قاسم انوار بكار رفته است:

هله اي صوفي سرخوش توبه از زاهد سركش       نرود جز ره صورت نبرد ره به معاني

عرض بنده

قاسم انوار (د. 837 ق) شاعر صوفی‌پیشه بنا به نقل دولتشاه سمرقندی از نخستین خوانندگان جدی و معتقد حافظ بوده و دیوان حافظ را پیش وی پیوسته می‌خوانده‌اند (دولتشاه، چاپ کلاله خاور، 1338: 227).  همچنین از قاسم انوار نقل است که «هیچ دیوانی به از دیوان حافظ نیست» حتی منابع قرن از ارادت تام و تمام قاسم به حافظ سخن می‌گویند و بیتی از وی نقل کرده‌اند که:

به آب زر بنویسند شعر حافظ را               که معنی همه قرآن حق کلام وی است

(کازرونی، سلم السموات، 1386‌ :‌ 245)

اما این بیت در دیوان چاپی قاسم انوار و در 13 نسخه های خطی که یکی از همکارانم در اختیار دارد نیامده اما بعید نیست که اشارة‌ دولتشاه (892 ق) و کازرونی (نگارش 1014 ق) به ‌قرآنی بودن معانی شعر حافظ را از یکی از ابیات قاسم در غزلی که به اقتفای سروده حافظ استنباط کرده باشند:

مگو که معنی قرآن حبیب از که گرفت       زبان او عجم آمد روان او عربیست

(دیوان قاسم انوار،1337: 80).

اما ظاهراً این بیت اشاره به پیامبر و دریافت معانی قرآن است و ربطی به حافظ ندارد هر چند قاسم قالب شعر حافظ را انتخاب کرده است. با شما موافقم که قاسم انوار از حافظ تأثیر پذیرفته مثل اغلب شاعران قرن نهم . اما تأثیرپذیری وی  قابل مقایسه با شاعران هم عصرش مثل ابن حسام خوسفی، منصور حافظ شیرازی، سیبک نیشابوری، علی شیر نوایی و جامی نیست. قاسم در تعریضی به بیت معروف «پیر ما گفت خطا ....» گفته است:

چون خلاص دو جهان از نظر سلطان است         ورد جانم همه یا سید و یا مولاناست
آفرینش به طریقی که نهادند نکوست           نظر هر که خطا دید هم از عین خطاست

(دیوان قاسم انوار، ص 35):


با توجه به تعریض قاسم به حافظ در ابیات فوق و ابیات دیگری در دیوانش، قبول گفتة ‌دولتشاه در بارة ‌ارادت قاسم به شعر حافظ دشوار می‌نماید.  گمان نمی‌رود که قاسم انوار چنان ارادتی که نوشته‌اند به حافظ  داشته است زیرا در همین دو بیت فوق هم منتقد «نظریة خطای صنع» بوده و هم خود را مرید «سید» و «مولانا» معرفی کرده است (قاسم،‌ دیوان، 35) بیشتر غزلهایش هم تقلید از مولانا است تا حافظ. شاید در دورة غلبه اندیشه های نقشبندیه و نعمت اللهیه داستان ارادت قاسم به حافظ را برای درامان ماندن حافظ از تنگ‌نظریهای فرق تصوف اختراع کرده باشند. القصه قرائت قاسم از شعر حافظ با شاعران آن دوره در هرات خیلی همخوان نیست.

انتشار کتاب

 منتشر شد:

 نظریة‌ تاریخ ادبیات. محمود فتوحی رودمعجنی  تهران: سخن. ۱۳۸۷.

این كتاب در سه فصل و در 409 ص تنظیم شده است:

فصل نخست (ص ۲۸-۱۸۸) به مسائل نظری در تاریخ ادبیات پرداخته و کوشیده است تا مسائل عمدة مطرح در نگارش تاریخ ادبيات را طر­ح کند و به قدر وسع، گسترة کار مورخ ادبی و نهان و آشكارِ تاریخ ادبی را بکاود. موضوعات اين بخش با اين هدف نوشته شده تا نگاه مؤلفان تاريخ ادبيات و مدرسان اين موضوع را به مباني نظري موضوع معطوف سازد. بحثهاي نظري در بارة تاريخ ادبي در زبان فارسي بسيار اندك است و همين اندك هم بيشتر به شيوة‌ تاريخ ادبيات‌نگاري توجه دارد تا مباني نظري آن.

ادامه نوشته

اهمیت عصر انحطاط

تاريخ ادبيات اگر روند تكامل و رشد فرهنگ و ادبيات ملي را نشان دهد، احساس خوشايندي در خواننده بر مي‌انگيزد و او را اقناع مي‌كند. شايد فايدة غايي تاريخ‌نويسي براي ملتها هم همين باشد. تاريخ ادبي ايران به‌طور سنتي، عصر حافظ و قرن هشتم را دورة اعتلاي فرهنگ و پس از آن را عصر انحطاط قلمداد مي‌كند؛ عصري كه سرآغاز تنزل آگاهي، مهاجرت نخبگان و تقسيم قلمرو زبان فارسي به سه حوزة تاجيكي و افغاني و ايراني است. اين ديدگاه، حس خوشايندي در خوانندة ايراني به وجود نمي‌آورد.

اغلب مورخان و محققان معاصر، قرن نهم را با صفت انحطاط وصف کرده اند؛ شاید این ديدگاه، متأثر از یک ذوق مطلق‌نگر و آرمانگرا بويژه در شعر (آن هم شعر فاضلانة درباري يا شعر متافيزيكي و عرفاني) باشد. قرن نهم به بعد از حيث عمومی‌سازي علوم و دانشهاي تخصصي اهمیت خاصی دارد. همچنين نقش عمده‌ای در تکوین بسیاری از نحله‌های فکری و ادبی در زبان فارسي دارد. مثلاً در اين عصر:

- مسألة هویت زبان فارسی در رویارویی با زبانهای هندی و عربی و ترکی با جديت بیشتری مطرح مي‌شود. زمینة گسترش زبان فارسی به آناتولی و شبه قارة هند فراهم مي‌گردد و امپراطوري زبان فارسی، از كلكلته و بنگال تا سرحدات اروپای غربی را زير سيطرة فرهنگي خود مي‌گيرد.

- حركت به سوي نگارش بلاغت به زبان فارسي آغاز می‌شود.

- دستور زبان فارسی، واژه‌نامه‌نویسی، نامه‌نگاری، انشاء و ترسل مورد توجه عموم قرار می‌گیرد.

- تذکره‌های نوشته شده در این دوره (نفحات الانس جامی، تذكرة دولتشاه سمرقندی، هفت اقلیم و ... ) نقش مؤثری در شكل دادن به معرفت ادبی و تاريخي دوره‌های بعد دارند.

- آیا می‌توان تأثیر تاریخ‌نگاران این دوره را در معرفت تاریخی ایرانی و خودآگاهي قومي نادیده گرفت. حبيب السير ،  ظفرنامة یزدی، احسن التواريخ،  منتخب التواریخ، زبدة التواریخ، مجمل التواریخ، تاریخ حافظ ابرو، تاريخ روضة الصفا میرخواند مجمل فصيحي از فصيح خوافي و ... همه در این دوره نوشته شده‌اند.

- ادبيات عرفاني و شعر فارسي به مدد فرقه‌های صوفیانه‌ای که در قرن نهم نضج گرفتند، تا اروپا و هند را در نوردید: نقش فرقه‌هاي حروفیه، نعمت‌اللهیه، نقشبندیه و صفویه را در گسترش زبان و فرهنگ فارسي در ميان ديگر ملل نمی‌توان نادیده گرفت.

- شروح آثار عرفانی مانند شروح مثنوي و قرائت مثنوي بر پاية انديشه‌هاي محي‌الدين عربي، شرح گلشن راز، شرح خواجه محمد پارسا ، شرحهاي جامی سالها متون درسي زبان فارسي بود.

- کتابهایی که در این دوره در تاریخ، ادبیات، عرفان نوشته شد در صورت‌بندی علوم انسانی حتی در روزگار معاصر ما نیز نقش داشته و دارند.

بسیاری از محققان از تنزل سطح دانش و آگاهی در قرن نهم و دهم یاد می‌کنند. اما چنين عتقادي نسبت به اين دوران ما را در شناخت دقيق فرهنگ معاصر و تحليل وضعيت فرهنگي عصرهاي بعدي ناكام خواهد گذاشت. اگر با اين اعتقاد كه قرن نهم و دورة تيموري به بعد دوران انحطاط فرهنگ فارسي است، با تاريخ فرهنگ ايران روبرو شويم؛ به درك روشني از تحولات سياسي، اجتماعي و فرهنگي در ايران چهار قرن اخير دست نخواهيم يافت.

این شواهد نشان می‌دهد که داوريهاي ذوق سنتگراي فارسي دربارة ايران قرن هشتم به بعد بر مبناي نخبه‌گرايي در هنر بويژه شعر فارسي، ما را در فهم تاريخ ملي به خطا مي‌برد. باید قرن نهم را که به تعبیر رایج، عصر انحطاط است با تأمل بیشتری مورد مداقه قراردهیم. ساختارهاي فرهنگي و اجتماعي و سياسي امروز ما سخت تحت تأثير تحولات اجتماعي و فرهنگي اين دوره است.

 

رده بندی تاريخ ادبياتهای فارسي

به‌طور كلي منابع تاريخ ادبي فارسي را در چهار دسته مي‌توان طبقه‌بندي كرد. دستة اول منابعي هستند كه مؤلفان آنها خود ناظر بر جريانهاي ادبي عصر و شريك در آن بوده‌اند. اين دسته كه غالباً تذكره‌هاي عصري و تاريخهاي عمومي هستند، از اين جهت كه با حوادث ادبي روزگار خود ارتباط مستقيم داشته‌اند، در زمرة منابع مستند و معتبر تاريخ ادبيات به شمار مي‌روند.

دستة دوم پژوهشهاي متخصصان متن‌شناس و تحقيقات كارشناساني است كه بر منابع دست اول يعني متون ادبي و تذكره‌هاي كهن تأكيد دارند و عمري در كار تحقيق در متون و تاريخ ادبي گذرانده‌اند. اين گزارشها كه مستند به عين متون ادبي و زندگينامه‌اي است، در شناخت ادوار و جريانهاي تاريخ ادبي، مقدم و معتبرند و آثاري نسبتاً قابل اطمينان محسوب مي‌شوند؛ زيرا نويسندگان آنها در زمينة تحقيق صاحب‌نظرند.

دستة سوم، تأليفات تاريخ ادبي است كه مواد آنها از خلال يافته‌هاي محققان و تحقيقات مختلف بويژه از دستة دوم گردآوري شده است. اين نوع آثار از جهت نگاه تحليلي و جريان‌شناختي و نگرش كلاني كه به مسائل تاريخ ادبيات دارند قابل اعتنايند؛ اما از لحاظ استناد به اطلاعات تاريخي و زندگينامه‌اي دست اول نيستند؛ زيرا متكي بر آراء و تحقيقات دستة دوم هستند و سنديت و اعتبار اطلاعات آنها منوط به نوع استفاده و ارجاع آنها به منابع قبلي است.

دستة چهارم شامل مولفاتي است كه به تلخيص آراء مندرج در منابع تاريخ ادبي دستة دوم و سوم و اقتباس از آنها پرداخته‌اند. مؤلفان اين آثار شخصاً فرصت غور و تأمل در عين آثار و ادوار تاريخ ادبي را ندارند و كارشان در حد تلخيص و اقتباس و تألیف کتابی براي مقاصد آموزشي فرو مانده است. در سالهاي اخير انتشار كتابهاي تاريخ ادبي فارسي از نوع چهارم، چه به زبان فارسي و چه به ديگر زبانها بويژه انگليسي رو به فزوني نهاده است. در زبان عربي هم ايران‌شناساني كه خود به تحقيق و تدقيق در تاريخ ادبيات فارسي پرداخته باشند نادرند. از اين رو تاريخهاي ادبي از نوع مذكور چه آنها كه به گذشتة ادبي پرداخته‌اند و چه آنها كه در باب ادبيات معاصر به گردآوري و اقتباس و تلخيص آراء ديگران پرداخته‌اند در زمرة كارهاي درجة چهار به شمار مي‌روند.

 

از تاریخ ادبیات ملی تا تاریخ ادبیات جهانی

در پژوهشهاي ادبي تمام راهها به تاريخ ادبيات ختم مي‌شود. از اين چشم‌انداز، پژوهشهاي ادبي به «اكنون معنادار» و بازآفريني حال در گذشته و هويت قومي معطوف مي‌شوند. تاريخ ادبيات هر قوم، نمايشگاه هويت اوست. وجود تاريخ ادبيات خوب و قابل اعتماد در يك تمدن، نمايندة غناي ادبي، و روشمندي و سامان‌يافتگي پژوهشهاي ادبي و فرهنگي در آن تمدن است. به ديگر سخن، عصارة تكاپوهاي ذهن و زبان ابناي يك فرهنگ و نيز نقاوة تحقيقات، جريان‌شناسيها و قضاوتهاي انتقادي و تاريخي كه از صافي زمان گذشته و مقبوليت همگاني يافته در تاريخ ادبي ثبت مي‌شود. تاریخ ادبی از ديگر سوي، مادر اغلب دانشهاي ادبی است، زيرا پژوهشگران اين حوزه‌ها، مواد و مصالح كار خود را در تاریخ ادبی می‌جویند.

ادامه نوشته

تاريخ ادبيات عامه

تعيين مرز ادبيات فرهيخته (polite literature) و ادبيات عاميانه (folk literature) كار دشواري است. بخش اعظم حماسه‌هاي ملي، ادبيات تمثيلي و نمايشي، داستانهاي اخلاقي و مذهبي و افسانه‌هاي عاشقانة سرگرم كننده عموماً ريشه در قصه‌هاي عاميانه و تجربه‌هاي توده‌ها دارد كه سينه به سينه در ميان نسلها گشته تا به كتابت درآمده و به دنياي ادبيات جدي راه يافته است. هزار و يك شب، كليله و دمنه و داستانهاي اخلاقي مثنويهاي عرفاني سنايي، عطار، مولوي همه خاستگاه مردمي دارند. ادبيات عاميانه در روزگار ما نيز همچنان بر ادبيات جدي و فيلمنامه‌ها و نمايشنامه‌هاي مدرن ......  

ادامه نوشته

نظریة تاریخ ادبی در ایران

شمار پژوهشگراني که د ر زبان فارسي به مسائل نظری تاریخ ادبی پرداخته‌اند بسیار اندک است. در مقدمة برخی کتاب‌های تاریخ ادبیات ایران، پاره‌ای اشارات گذرا در باب تعریف ادب و بحث از ماهيت علم تاریخ ادبیات می‌توان یافت. عباس اقبال آشتیانی در مجلة دانشکده (1297 ش) مباحثی دربارة تاریخ ادبیات ایران مي‌نوشت که بعدها مجموعاً در مقدمة تاریخ مختصر تاریخ ادبی ایران چاپ شد. در این مقدمه مسائلی از قبیل تعریف ادبیات، طبقه‌بندی ادبیات، تعریف تاریخ ادبی و تفاوت آن با تاریخ عمومی مطرح شده است.

جلال الدين همایی (1307 ش.) در تاریخ ادبیات خود، بحثهایی دربارة ادب و تاریخ ادبی از جمله تعریف ادب و ادبیات و تاریخ ادبی و نسبت آن با تاریخ عمومی مطرح کرد كه غالباً از کتاب تاریخ آداب اللغة العربیة أثر جرجی زیدان اقتباس شده است. حسین فریور در کتاب تاریخ ادبیات ایران و تاریخ شعرا نیز به تعریف ادبیات، ادیب، عوامل موثر در ادبیات و ... پرداخته است.

اما زرین‌کوب در مقدمة کتاب از گذشتة ادبی ایران (1375ش.) اختصاراً به مسائل نظری تاریخ ادبی پرداخته و از روشهای مختلف تاریخ ادبی سخن گفته است. در این مقدمه، تاکید شده که تاریخ ادبیات باید به عوامل درونی شعر و نثر در سنت‌های ادبی بپردازد. از دید زرین‌کوب عوامل درونی، عمده‌ترین انگیزه در حرکت تکاملی ادبیات است، او به تأسي از برونتیر فرانسوی بر تاریخ درونی ادبیات تاکید دارد و براي مورخ ادبي، توجه به عوامل درونی ادبیات را يك ضرورت مسلم مي‌داند، اما براي عوامل بیرونی همچون سلسله‌های حکومتی و حامیان ادبیات و زمینه‌های تاریخی، ارزش کمتری قائل است.

زرین کوب روشهای مختلف تاریخ ادبی را مطرح کرده می‌گوید: تقسیم ادوار ادبی به نام و عهد پیشروان و طلایه‌داران ادبیات که پیشنهاد جرج سارتن در تاریخ علم است، مشکل تاریخ ادبیات را حل نمی‌کند، شکل ترکیبی مبنی بر فرضیة هماهنگی با مجموع عوامل تاریخی که ادوارد براون برآن رفته برای تاریخ ادبی کافی نیست. اما بهترین روش را هرمان اته و الكساندر بائوسانی خاورشناس ايتاليايي به كار بسته‌اند که سیر ژانرهای ادبی را به طور جداگانه بررسی و تحلیل می‌کنند. این روش مطمئن‌ترین شيوه براي نگارش تاریخ ادبی است.

کتاب تاریخ ادبیات ایران (جلد 1) به قلم پنج نفر از استادان دانشگاه اصفهان درسنامه‌اي اس مبسوط است كه براي مقاصد آموزشي در رشته زبان و ادبيات فارسي تدوين شده است. در مقدمة کتاب از ضرورت پرداختن به مسائل نظری تاریخ ادبی سخن رفته و مسائل و پرسشهایی که پیش روی مؤلفان تاریخ ادبیات است مطرح گرديده است. مقدمه نشان مي‌دهد كه مؤلفان در عمل با پرسش‌هايي در باب مسائل نظري تاريخ ادبي مواجه بوده‌اند و پاسخی نیافته‌اند. این مسائل عبارتند از: تعريف ادبيات و تاريخ ادبيات، قلمرو فرهنگي و سياسي در تاریخ ادبی، شیوة تالیف، معیارها و ضوابط تقسیم‌بندی دوره‌های تاریخی، قلمرو تاریخ ادبیات فارسی، نسبت تاریخ ادبیات با علوم دیگر و اهداف تاریخ ادبی.

 

منابع

1. عباس اقبال آشتیانی، تاریخ مختصر ادبیات ایران، به كوشش مير هاشم محدث (تهران:هما، 1373)، ص 13-16.

2. جلال الدین همایی، تاریخ ادبیات ایران، به كوشش ماهدخت بانو همايي (تهران: فروغي، 1340)، ص4، 9، 80

3. حسین فریور، تاریخ ادبیات ایران (تهران: گلشن، 1324)، ص 1-2

4. عبدالحسین زرین کوب، از گذشته ادبی ایران، تهران: الهدي. 1375. مقدمه.

5. سید علی اصغر میرباقری فرد و دیگران، تاریخ ادبیات ایران (تهران: سمت، 1381)ج 1، ص2-3

 

تاريخ ادبيات ايران

احمد گلچين معاني در حاشية جلد پنجم تاريخ ادبيات ايران با خطي خوش و با حوصله بسيار، خطاهاي فراوان و فاحش دكتر ذبيح الله صفا را در بخش ادبيات عصر صفويه گوشزد كرده است. اين خطاها شامل اطلاعات زندگينامه‌اي نويسندگان و شاعران، نام آثار و مؤلفان و محتواي آنها، وفيات، سنوات تاريخي، رويدادها، نادرستي ابيات و انتساب نادرست آثار و اشعار به اشخاص مي‌شود. حتي خطاهاي املايي تذكره‌نويسان كم سواد نيز به كتاب دكتر صفا راه يافته است. از جمله خطاي املايي كه از تذكرة  نتايج الافكار (چاپ بمبئي ص 542) عيناً وارد كتاب دكتر صفا شده است:‌«اوقات ... به شغل درس و تدريس معمور [مصروف] مي‌داشت و از علقة [حلقة] تدريس او اكثري از اهل كمال علم شهرت بر افراشتند.»(ذبيح الله صفا. تاريخ ادبيات ايران.  ج 5 بخش1 ص  484 ).

حواشي گلچين معاني، همگي دقايقي است مستند به عين متون آثار عصر صفويه در ايران و هند. اين يادداشتها به حدي زياد و مستند است كه ضرورت بازنويسي و ويرايش بخش عصر صفوي از تاريخ ادبيات صفا را مسلم و محرز مي‌كند. اگر قرار باشد دو مجلد جلد پنجم تاريخ صفا را بر اساس اين يادداشتها ويرايش كنند تغييري اساسي در كتاب صورت مي گيرد. با خواندن يادداشتهاي مرحوم گلچين تفاوت معناداري يافتم ميان محقق ادبي آشنا به يك دورة تاريخي با مورخ ادبي كه به تأليف گفته‌هاي ديگران و كلي‌گويي بسنده مي‌كند.

تصرفات تاريخ ادبي

 

برخي از مورخان فرهنگي عرب اصرار بر نوعي انحصار طلبي دارند و تمدن اسلامي را با عنوان تمدن عربي معرفي مي‌كنند. حناالفاخوري در تاريخ فلسفه عربي و عمر فروخ در تاريخ الادب العربي از اين زمره‌اند. عمر فروخ  دايرة عربيت را چنان گسترده است كه در كتابش مشاهير ادبيات فارسي را در تاريخ ادبي عرب آورده است. از جمله قابوس بن وشمگير (ج 3ص  ص 44)، و شاعران ملي ايران يعني خيام نيشابوري (ج 3ص  250-254) جلال الدين محمد مولوي (ج 3ص  ص 631-) سعدي شيرازي (ج 3ص  667) شمس الدين محمد حافظ (ج 3ص   814) و بسياري از ايرانيان اصيل از جمله عبدالقاهر جرجاني و زمخشري. ملاك عمر فروخ در گزينش و درج زندگي شاعران ملي ايران در تاريخ ادبيات عرب، صرفاً آثار عربي اين شاعران بوده است. او  گفته است كه «شاعران فارسي و ترك را كه گاه نظمي به عربي سروده اند به حدي كه بتوان از آن گزينش كرد آورده‌ام». قضاوت او در بارة شعرها و نوشته‌هاي عربي اين گروه اگرچه درست است اما خوانندة عربي را به بيراهه مي‌كشاند. مسلم است كه هيچكدام از اين مشاهير بزرگ فارسي، شأن و منزلتي در زبان عربي و در تاريخ ادبيات عرب نخواهند يافت. . عمر فروخ نوشته است:«مولوي نثرش از شعرش زيباتر است. شعر عربي وي سست و گسسته است. كوشيده صورتهاي شعري فارسي را در اوزان فارسي يا شبه فارسي به زبان عربي بسرايد» (ج3 ص 633). او در ذيل زندگينامة خيام به شهرت خيام در رباعي اشاره كرده و نوشت: «رباعي اصلاً يك قالب شعري ايراني است و در عربي اين وزن و قالب وجود ندارد» (ج3 ص 251). در بارة حافظ نيز  از اشعار دو زبانة (ملمعات) حافظ آورده و ابيات و مصرعهاي فارسي را به شكلي نامقبول به عربي  ترجمه كرده است. آيا فروخ به اين بحران در گستراندن دامنة كارش واقف نبوده يا اينكه پاره‌اي انگيزه‌هاي غير علمي او را به اين وادي كشانده است؟ او از طرفي شاعران مسلم ايراني و ترك را در كتابش آورده و از طرف ديگر ادبيات مغرب عربي (شمال افريقا) و جنوب غرب اروپا (اندلس و بالكان) را در جلد چهارم از ادبيات مشرق عربي جدا كرده است. او بر سر دوراهي مانده از طرفي كار نگارش منظم و درست و مبتني بر جريان‌شناسي دوره‌بندي و طبقه‌بندي‌هاي لازم ايجاب مي‌كند كه بخشهايي از تاريخ ادبي عربرا از هم متمايز كند و  از سوي ديگر چون ذهنيتي انحصارطلب دارد نگران اين جدا سازي است؟  

راز دلچسبي شعر صائب تبريزي

ميرزا صائب در ايام طفوليت به اتفاق والد مرحوم كه از اعاظم تجارِ تبارزة اصفهان بود، به دكان يكي از اهل الله كه صحاف بوده مي‌روند، آن ولي كامل، كاغذ ريزه‌هايي كه در كف دكان ريخته بود در كاسة سريش ريخته، مخلوط نموده، ميرزا را به خوردن امر مي‌فرمايند. ميرزاي شاعر به اشارة پدر شروع به خوردن نموده دو ثلث آن را مي‌خورد. و ديگر نمي‌تواند. آن ولي كامل به والد ميرزا صائب مي‌فرمايند: اگر همه را مي‌خورد كلامش به تمام عالم مي‌رسيد. الحق كه آن دلچسبي كه در كلام ميرزاي مرحوم است به سبب سريش اولياست (رياض الشعرا، ص 1207).

شاعران ديار ما هم اگر به سفارش اولياي امور، كاغذريزه‌هاي صحافي بانك مركزي را  با سريش رازي و قاضي مخلوط نموده ، تناول كنند البته كه شعرشان نظم و نسقي مي‌گيرد و دلچسب و عالِم‌گير مي‌شود.