قرانتینات (1-5): شوخیهای ایام قرنتینه

قرانتینات (1): قبله‌ی عالم در قرنطینه

اطباء زنجفیل و لیمون و الکل تجویز کردند برای دفع کرونا. یک مرض است تجار و طُلاب آورده‌اند از مملكت ماچین. فرمودیم زودتر بخرند بیاورند. خریدارباشی خبر داد زنجفیل یک من ۳۰۰ هزار تومان. عجب! از گوشت گرانتر؟ الان سرشانه‌ی اصل اعلا را می‌دهند ۲۴۰ هزار تومان. خُلق همایونی‌مان تلخ شد. فرمودیم چوب در آستین زنجفیل کنند، پدر سوخته‌ی چُلاغِ بدترکیبِ بی‌ادب. دادیم پوستش را ...

ادامه نوشته

یلدای دیرین و ماندگار

شب یلدا پیش از آن که یک زمان مقدس و برساختۀ یک ایدئولوژی یا یادوارۀ ‏عقیدۀ خاصی باشد یک واقعیت طبیعی و زمینی است. دیرینگی این جشن بیش و ‏پیش از هر عقیده و آیینی است. ویژگی‌اش درازا و سردی و سیاهی شب است. ‏این زمانِ زمینی و طبیعی که در زندگی مردمان نخستین جایگاهی ویژه داشت ‏هماره مورد توجه ادیان و عقاید نوآمده قرار می‌گرفت. عقاید نوآمده هر کدام به ‏نحوی خود را به آن بربسته و محتوای عقاید خود را در آن ریخته و به آن قداست ‏بخشیدند.‏

در امروزِ پسامدرن که بحران هویت ملی و قومی آرام آرام از پرده برون می‌افتد، یلدا حامل ‏هویت زلال و دیرین ایرانشهری است. دو ویژگی در یلدا هست که بن مایۀ هویت دیرین ‏ایرانی را قوام می بخشد: یکی پیوند آن با گذشتۀ دیرین و مشترک تمام اقوام ایرانی ‏که سبب همگرایی و یکپارچگی ملی می‌شود و دیگری سرشت طبیعی و زمینی ‏که آن را از تصرف عقاید مختلف ایمن می‌دارد.‏

اقوام ایرانی که در گسترۀ فرهنگی ایرانشهر و ایرانویچ مقیم‌اند همه با هم به جشن و ‏شادی می‌نشینند تا همبسته و همدل، ظلمت و تاریکی این شب درازِ دیجور را به ‏آمدن ایزد مهر و آفتاب پیوند زنند.‏ یلدا شب تولد میترا (مهر) ایزد بانوی «پیمان» و دوستی است. پیمان همدلی ایرانی را در این شب بلند تازه کنیم و شادمانی را به خانواده‌های بزرگ ایرانی برگردانیم.

ایدون باد

دانشگاه و فروپاشی از درون

این روزها همه جا سخن از سرقت علمی، خرید و فروش مقاله و رساله در میان دانشگاهیان است. بنا به اسناد و شواهد، سرقت علمی، خرید و فروش علم، جعل مدرک، نشر شبه علم، و تجارت با علم در اغلب کشورها حتی در کشورهای پیشرفته وجود دارد. 

دانشگاه به عنوان سازمانی که وظیفۀ آن تولید و گسترش علم است دو کنش عمده انجام می‌دهد: 

  • تولید دانش 
  •  توزیع و عرضۀ دانش.

 فرایند تولید دانش اصیل، جوهر و ماهیت دانشگاه را شکل می‌دهد. اما فرایند توزیع و عرضۀ دانش ممکن است به اشکال مختلفی حتی شبیه کار اقتصادی انجام پذیرد مانند:

  • فروش علم و نتایج آن به سازمانهای دولتی، شرکتها و واحدهای صنعتی
  • فروش علم به محصلان دانشگاهی از طریق شهریه آموزش.

 بخش زیادی از درآمد دانشگاههای طراز اول جهان از رهگذر فروش علم (پژوهش) و آموزش ( شهریۀ دانشجویان ) تحصیل می شود. شاید به دلیل ضرورتهای مالی است که برخی دانشگاهها در بخش آموزش تسامح و تساهل بیشتری به کار می بندند. به زعم آنها اگر آموزش بر مدار مطلق کیفیت بچرخد، مشتریان آموزشی دانشگاه تقلیل می‌یابند و در نتیجه سازمان علم تعطیل می شود. ساده‌گیری و تساهل در اعطای مدارک دانشگاهی نیز بعضاً برای بقای دانشگاه است.

اما خرید و فروش مقاله، تحقیق و رساله در درون ساختار دانشگاه انجام نمی‌گیرد بلکه آنها که در دانشگاه آموزش دیده اند در بیرون از دانشگاه به تجارت علم می‌پردازند و نتایج آن به دانشگاه بازآورده می‌شود. البته اگر نتایج مقبول باشد دانشگاه دچار خسران چندانی نمی‌شود. این مسائل در ظاهر امر، طبیعی به نظر می‌رسد و در بسیاری از دانشگاههای جهان مشهود است. 

فروپاشی دانشگاه آنگاه رخ می‌دهد که فرایند «شبهِ علم» وارد چرخۀ تولید علم در دانشگاه شود؛ آنگاه که «شبهِ عالم» در دانشگاه مجاز به تولید شبه علم باشد و کمیت مقاله و کتاب بی‌مایه، جای دانش کیفی و اصیل را بگیرد. دانشگاه آنگاه فرو می‌پاشد که

  •  اعضایش را به کارهای خلاف اخلاق حرفه‌ای تشویق و ترغیب کند. 
  • هرچه با هر نام و محتوایی در ساختار ظاهری مقالۀ و در یک نشریۀ شبه‌آکادمیک منتشر شود، تولید علم قلمداد کند.
  • دانشگاهی متعهد به تخصص خود نباشد و کارنامۀ علمی‌اش‌ آکنده از موضوعات پراکنده و نامرتبط با تخصص او باشد.
  • پروندۀ ارتقاء استاد تمام آراسته به سبک و قلم چهل دانشجوی دکتری باشد و نشانی از ریختۀ قلم  استاد آتی در آن نباشد. 
  • غیر اخلاقی‌تر آن که عالم دانشگاهی، خود بی‌خبر باشد که نامش به عنوان مسئول پژوهش بر تارک کتاب و مقالۀ دانشجویش منتشر شده است.

 زمانی که شبه‌عالمانی با این اوصاف در ساختار سازمانی یک دانشگاه فزونی گیرند، دیگر دانشگاه قادر به تشخیص مصالح خویش و بازشناسی علم اصیل از شبه علم نیست. این همان اتفاقی است که این سالها در دانشگاههای ایران در حال رخ دادن است.

برجسته‌نویسی نام خاص و واژۀ آغازین جمله (1)

این جمله را تند بخوانید:

«نمونه‌ی دیگری از این مسائل برخوردِ جـهانی با خـیابانی بود که در نظر وی مظهر تجلی خدا بر روی زمین بود».

شـک ندارم که جمله دوبار خواندید، تا بفهمید که

ادامه نوشته

حق کپی رایت مولانا

از روز دوازده تا چهاردهم آوریل 2012 در کتابخانۀ ایالتی ویکتوریا در شهر ملبورن استرالیا نمایشگاه و برنامه‌ای بزرگ و بشکوه با نام «عشق و صمیمت»[1] به انگیزۀ معرفی هنر و ادبیات ایران در جریان بود. استرالیایی‌ها آثار هنری ایرانی و به‌ویژه دست‌نویس‌های کهن فارسی را از موزۀ پدربزرگ‌شان از بریتانیای کبیر به امانت گرفته و آورده‌اند تا شکوه تمدن کهن ایرانی را در نیم کرۀ پایین هم به نمایش بگذرند. خلاصه مدتی بازار فرهنگ ایران در شهر ملبورن حسابی داغ است و از همه جای دنیا سخنران و مستمع و هنرمند و هنرپسند می‌آیند و سود و سرمایه‌ای برای ملبورنی‌ها ...

ادامه نوشته

رودماهگان يا رودمعجن؟

 رودماهگان یا رودمَعْجَن ؟

بررسی ریشۀ جای نامها (نام مکانها) هر چند شوق ­انگیز و نشاط بخش است اما کاری است دشوار که گاه جوینده را به بیراهه می­برد. این جستار گام نخست در راه شناسایی و اشتقاق نام زادگاهم رودمعجن از توابع تربت حیدریه است.

نام زادگاهم «رودمعجن» که در شناسنامه، گواهینامه، گذرنامه، قباله‌نامه، دانشنامه به دنبال نام خانوادگی‌ام می‌دود و همگان بنادرست می‌خوانندش، دیرگاهی است که مرا به اندیشه واداشته که این نام را چه کسانی و چرا بر این کوهسار خوش آب و هوا نهاده‌اند؟ تنها سخن مکتوبی که در باره‌ی نام ‌زادگاه من دیده می‌شود چند سطری است که دکتر شفیعی کدکنی در کتاب قلندریه در تاریخ (1386: ص 545) به مناسبتی درباره‌ی نام رودمعجن نوشته است: روستایی است در همسایگی کدکن. ایشان درباره‌ی دگرگونی واژه‌ی «معجن» گمانه‌هایی طرح کرده‌اند. از این جمله که رودمعجن باید «رودماجن» یا «مجن» باشد و در بخش بسطام در شهرستان شاهرود روستایی به نام مُجن و موجان داریم (شفیعی کدکنی، 1386: ص 545).

در این جستار وجه نام‌گذاری «رودمعجن» و ریشه‌ی آن را از چند نگرگاه بررسی می‌کنم: ................... 

ادامه نوشته

راز دلچسبي شعر صائب تبريزي

ميرزا صائب در ايام طفوليت به اتفاق والد مرحوم كه از اعاظم تجارِ تبارزة اصفهان بود، به دكان يكي از اهل الله كه صحاف بوده مي‌روند، آن ولي كامل، كاغذ ريزه‌هايي كه در كف دكان ريخته بود در كاسة سريش ريخته، مخلوط نموده، ميرزا را به خوردن امر مي‌فرمايند. ميرزاي شاعر به اشارة پدر شروع به خوردن نموده دو ثلث آن را مي‌خورد. و ديگر نمي‌تواند. آن ولي كامل به والد ميرزا صائب مي‌فرمايند: اگر همه را مي‌خورد كلامش به تمام عالم مي‌رسيد. الحق كه آن دلچسبي كه در كلام ميرزاي مرحوم است به سبب سريش اولياست (رياض الشعرا، ص 1207).

شاعران ديار ما هم اگر به سفارش اولياي امور، كاغذريزه‌هاي صحافي بانك مركزي را  با سريش رازي و قاضي مخلوط نموده ، تناول كنند البته كه شعرشان نظم و نسقي مي‌گيرد و دلچسب و عالِم‌گير مي‌شود.

فلسفه‌هاي كاريكاتوري

گفت:  اووووووووه!چقدر فكر و فلسفه و مكتب و جهان‌بيني، از مغز آدميزاد بيرون آمده!

گفتم: يعني همه از مغر آدميزاد تراويده؟

گفت: نميدانم.

گفتم: كداميك بهتر توانسته‌ انسان و هستي را چنان كه هست تفسير يا توجيه كند.

گفت: به نظرم فيلسفه‌هاي بزرگ كاريكاتورهاي بزرگي هستند كه  هر يك فقط بخشي از هستي را بزرگ كرده و به رخ ما كشيده اند.

ايده‌آليسم: در نقاشي خود از انسان و جهان، بخش آرماني ذهن ما ر ا بزرگ كرده

فرويديسم: آلتي بزرگ به تصوير كشيده كه سايه‌اش بر هستي و انسان افتاده

هرمنوتيك: مغلطه‌بازي و تأويل‌گري ما را در بوق و سرنا كرده

فمينيسم: هستي را به هيأت زني كشيده با شلاقي بر گردة مردي.

ساختگرايي: روحها را به شكل اسكلت ساختمان مي‌كشند.

ساختار شكني: پتكي دارد كه هر ساختاري را درهم مي‌شكند. ساختارهاي غالب و قطبهاي مسلط  را

فلسفة تحليلي: زباني به عظمت اورست دردهان بشريت ديده است.

رمانتي‌سيسم: قلبي به اندازه وال و نهنگ در سينة بشر مي‌بيند، ليز و پر احساس  

سوسياليسم: كاريكاتوري كشيده  به نام عدالت. جيبهاي همة مردم را به شكل ظروف مرتبطه تصوير كرده‌.

سوررئاليسم : حيات را بستر يك خواب پر تلاطم و رؤياي رنگين مي‌بيند كه در آن ديوانگان عاقلانند.

صوفيسم: نقطة‌كوچكي كشيده به اندازة خردل به نام «دل»، خدا را و انسان را و هستي را مي‌خواهد در آن نُقَيطة‌ سياه ببيند! آن را سويداي وجود و مركز معرفت مي‌خواند.

ناتوراليسم: زندگي را به شكل  يك دالان تاريك پر فاضلاب نقاشي كرده كه موش و وزغ و پلنگ و خرگوش، ماهي و سگ و شغال و انسان در آن مي‌لولند و همديگر را مي خورند!

راسيونالسيسم : عقل را گنده كردند به هيأت صخره‌اي صلب و ستبر.

نيهليسم:  جمجمه‌اي كشيده‌ به شكل زمين، پوك و توخالي.

 

انسان كامل

نظرية انسان كامل در تصوف، به آدميزاد، شأن الوهيت مي‌دهد. آدميزاد مي‌شود مرد خدا، و به تعبيري خدا ــ مرد (و نه زن خدا يا خدا ــ زن). اين يك ديدگاه انسان ـ خدايي است. اين مفهوم گرچه به سود آدميزاد است اما از شأن خدا كاسته است. زيرا در برخي فرقه‌ها كار بدانجا مي‌كشد كه پرستش پيشوا جاي پرستش خدا را مي‌گيرد و رأي پيشوا، شريعت الهي را منسوخ مي‌كند. خدا ــ مرد، ازلي و ابدي و قديم مي‌شود. او تنها غايتي است كه هستي براي او آفريده شده است. خلاصه اين كه در ميان عوام فرقه، انسان در هيأت يك مرد، جاي خدا را مي‌گيرد و بدين‌گونه انسان مي‌شود مخاطب دعاي خويش و شفيع خويش و مجيب و مستجاب دعاي خويش. اين بي‌پروا‌ترين نگاه اومانيستي در دل انديشه‌هاي ديني است.