جای خالی ادبیات در علوم انسانی ایران

پرسشی که ذهن بسیاری از دانشجویان و پژوهشگران ادبیات را مشغول خود میدارد این است که چرا در بحث و جدلهای پیرامون علوم انسانی ایران، نامی از ادبیات، «مطالعات ادبی» یا «ادبیاتشناسی» شنیده نمیشود؟

پرسشی که ذهن بسیاری از دانشجویان و پژوهشگران ادبیات را مشغول خود میدارد این است که چرا در بحث و جدلهای پیرامون علوم انسانی ایران، نامی از ادبیات، «مطالعات ادبی» یا «ادبیاتشناسی» شنیده نمیشود؟
به نظر میرسد در ده سال اخیر، بیشترین فایدۀ مطالعات ادبی دانشگاهی، نصیب خود ادبیاتشناسان میشود. بویژه هر چه پژوهشهای ادبی به موضوعات تخصصی ادبی و مسألۀ شکل و فرم در ادبیات بیشتر پرداخته دستاورد کمتری برای دیگر گفتمانهای علوم انسانی و فرهنگ عمومی به همراه داشته است. در دو دهۀ گذشته مطالعات ادبی بسیار تخصصیتر شده است و نوشتههای تخصصی ادبی به همین نسبت چندان با اقبال خوانندگان فرهنگ عمومی و مشتاقان ادبیات در دیگر گفتمانهای علوم انسانی همراه نیست.
فرورفتن مطالعات ادبی در پژوهشهای صرفاً تخصصی سبب شده است تا دستاوردهای رشتۀ ادبیات معطوف به کاربران تخصصی در درون خود این رشتۀ دانشگاهی شود و برای دیگر نظامهای علوم انسانی و فرهنگ عمومی چندان دستاوردی به ارمغان نیاورد. اگر مطالعات ادبی در دوران پهلوی اول را با این روزها مقایسه کنیم میبینیم که هرچه به زمان اکنون میآییم مطالعات ادبی دانشگاهی دستاورد کمتری برای فرهنگ عمومی دارد و روز به روز نظام ادبیات دانشگاهی از فرهنگ عمومی بیشتر فاصله میگیرد. حتی شاخههای مطالعات ادبی نیز به تدریج چونان مجمع الجزایری جدای از هم میشوند و پیوند میان متخصصان در مطالعات ادبی نیز روز به روز گسستهتر میشود چه رسد به پیوند ادبیاتشناسان با دیگر متخصصان علوم انسانی و فراتر از آن جایگاه ادبیاتشناسان امروز در فرهنگ عمومی.
اگر به تعداد کتابهای پژوهشی خوشخوان ادبیات و شمارگان فروش آنها، به تعداد مجلات ادبی و شمارگان آنها، به صفحات ادبی روزنامهها، به برنامههای ادبی رادیو و تلویزیون بنگریم کاهش فزایندۀ نقش و تأثیر این رسانههای ادبی را در فرهنگ عمومی میبینیم؛ هم شاهد کاهش تعداد آثاریم و هم ناظر کاهش نقش و تأثیر آنها. در سالهای اخیر کتاب ادبی پر فروشی مانند پله پله تا ملاقات خدا از زرین کوب که هم محققانه باشد و هم خواندنی، تقریباً پیدا نمیشود. مجلات ادبی دانشگاهی بیشمار و بسیارند و همه تخصصی و حرفهای. دیگر از مجلههای ادبی تأثیرگذاری مثل یادگار، سخن، آدینه و مانند آنها که هم علمی باشند و هم بر فرهنگ عمومی تأثیر بگذارند کمتر نشان میتوان یافت.
متن ادبی زمانی حیات پایدار دارد که به درون فرهنگ سوق داده شود، خوانده شود، تفسیر شود و بازتولید شود. هیچ چیز جز خوانده شدن، به متن هویت و حیات نمیبخشد. تنها خواندن گسترده است که متن را به درون جامعه و فرهنگ و هویت میکشاند. کار ما آن است که کاری کنیم متون ادبی ارزنده و بویژه شعر و رمان ارزشمند امروزی به درون فرهنگ و جامعه سوق داده شود. پیوسته باید از خود بپرسم پژوهشهای ادبی ما چقدر به خوانده شدن بیشتر آثار برتر ادبی کمک میکند؟
امیدوارم خوانندگان این یادداشت بلافاصله به تخصص گرایی حمله نبرند و دوباره از آن سوی بام نیفیتم. باید راهی پیدا کرد که هم کار تخصصی و حرفهای انجام دهیم و هم مخاطب خود را در فرهنگ عمومی از دست ندهیم. چرا که ادبیات و ادبیاتشناسی بدون داشتن پایگان اجتماعی گسترده و استوار پایدار نخواهد بود.