تاریخ ادبیات برزخیان (دیدار دهم)

تاریخ ادبیات برزخیان (دیدار دهم):با دیدار با شاعر تیره‌چشم روشن‌بین

پیرمرد روشن روی با ریشی سپید و عمامه‌ای برفی، عینک دودی برچشم. کتری سیاهی روی اجاق سنگی گذاشته برای کارگرها و استادکارها چایی صبح می‌سازد. اینجا روستای بنج‌رودک یا پنجکنت در ۱۷۰ کیلومتری شمال پایتخت تاجیکستان است. تک و توک گردشگرانی تماشا کنان از کنار آرامگاه نیمه کاره می‌گذرند. هنرمند کاشیکار آواز نیشابوری می‌خواند و قرار است بنایی مثل آرامگاه عطار بسازد. دخترکی خوش سخن هر روز صبح پیرمرد نابینا را مییدآید‌آورد تا بساط چایی برای کاشیکارهای نیشابوری و کارگرهای تاجیک فراهم کند؛ پیرمرد برایشان از گذشته می‌گوید؛ شعر می‌خواند و روزشماری می‌کند تا بنای آرامگاهش درست شود.

ادامه نوشته

تاریخ ادبیات برزخیان (9) پردۀ سوم

تاریخ ادبیات برزخیان (دیدار نهم): با شاعر خجالتی

پرده‌ سوم: اتاق بالای طویله

ته باغ  اتاقی است روی سر طویله. می‌روم. چند پله می‌خورد. چهارگوش است ساده و بدوی با طاق ضربی مدور آجری. کف‌اش کاهگل زرد. از صمیمیت حقیقتِ خاک دور نیست. هرچه اتاق منوچهر شلوغ بود اتاق آبی خالی است و تهی. اما «کتاب آبی» جوری وصف‌اش کرده که انگار تمام کیهان و کائنات در این چهار ضلعی کاهگلی بوده. خیره به سقف مدور می‌نشینم.

«اتاق خلوت پاکی است......


ادامه نوشته

تاریخ ادبیات برزخیان (9) پردۀ دوم

تاریخ ادبیات برزخیان (دیدار نهم): با شاعر خجالتی

پرده‌ی‌ دوم: توی اتاق آبی

رفتم توی اتاق. در و دیوار آبی بود. قالی کف اتاق زمینه‌ی لاجوردی داشت و پرده‌ها آبی و سقف آبی. وسایل قدیمی، صندوق مخمل، یخدانِ حلبی مادرش که رویش چیت‌زری کشیده، کنج اتاق است. یک جفت گلاب پاش، مَشرَبه، لاله وآینه؛ قلمدانِ پدر را هم گذاشته روی یخدان. روسریِ آبی پروانه خواهر کوچک سهراب تا شده روی طاقچه. یک میز و صندلی چوبی کهنه. دیوار اتاق پر عکس و کاغذ‌بریده‌ است. روی یک کاغذه‌پاره جمله‌های جورواجور بی‌ربط آویزان است:

ادامه نوشته

تاریخ ادبیات برزخیان (9): دیدار با شاعری خجالتی

تاریخ ادبیات برزخیان (دیدار نهم): با شاعری خجالتی

پرده‌ی‌ اول: کاشان محله‌ی دروازه عطا

از پله‌ها که می‌آیی بالا به تالاری می‌رسی با چهار در به چهار اتاق. یکی باز است، کفش قالی‌های بزرگ و پاخورده‌ کاشان؛ دور تا دور اتاق کنار دیوار تشک سفید و نرم؛ پشتی‌های دست‌باف قیمتی چیده. پرده‌های رنگی غبارخورده. پنجره را باز می‌کنم و سری به بیرون می‌برم. چه حیاط پر درخت و بزرگی. سکوت و تنهایی. مش باقر ماست‌فروش گفته که «سهراب خان هر وقت فرصت کند از تهران می‌آید كاشان توی گلستانه در خلوت به فكر فرو مي‌رود». آیا گلستانه همین است؟ نمی‌دانم آیا در باغ اجدادی سپهری‌ها هستم؟ یا در خانه‌ی قدیمی آنها در محله‌ی دروازه عطای کاشان؟ شاید هم باغی در تپه‌های قمصر که برای نقاشی می‌رفته آنجا. یا آن باغی که تا چهارده سالگی را در آن گذرانده. اما از این جا نه بوی علفی می‌آید و نه در طرف سايه‌ي دانايي است. ولی بزرگ است.

وسطای باغ، کودک لاغر مو فرفری با شلوار لی و پیراهن آبی، شاخه‌ی درخت را کشیده پایین و توت می‌چیند. صدایش می‌زنم:

آقا پسر! ......

ادامه نوشته

تاریخ ادبیات برزخیان (8) بازسازی صحنه‌ی قتل عطار

تاریخ ادبیات برزخیان (دیدار هشتم) : بازسازی صحنه‌ی قتل عطار

در بیرون از شهر نشابور در منطقه‌ی شادیاخ از آرامگاه خیام به سمت بنای گنبدی فیروزه‌ای رنگ آرامگاه عطار نزدیک می‌شوم. توی میدان نرسیده به بنای آرامگاه، تابلوی نصب شده و رویش نوشته است:

ادامه نوشته

تاریخ ادبیات برزخیان (7): تابوت سرگردان نیما

تاریخ ادبیات برزخیان (بخش هفتم): تابوت سرگردان نیما



  

تابستان 1372 عصر یک روز گرم، آمبولانس حامل تابوت پدر شعر نو فارسی در جادهی  مارپیچ درهی یوش زوزهکشان میرود و کاروان اتومبیل‌های آکنده از ادبیات و هنر و فرهنگ تابوت را تا روستای یوش مشایعت میکنند. دره‌ی روستای یوش و چهرهی کوه‌های وازنا و ازاکوه را گرد و خاک ماشین‌ها پرکرده. من کنار خان زاده‌ی یوشی، علی اسفندیاری که هنوز نیمایوشیج نشده است روی کوه بلند وازنا روبروی خانه‌ی پدری او نشسته‌ایم و درهی  یوش و رودخانه‌ی یوش زیر پای ماست.

پرسیدم جنازهی  شما را برای چی از تهران میآورند به یوش. اون هم بعد از 34 سال؟

ادامه نوشته

تاریخ ادبیات برزخیان (6) سخنرانی اخوان ثالث بر  مزار خویش

تاریخ ادبیات برزخیان (بخش ششم): سخنرانی اخوان ثالث بر  مزار خویش
مصاحبه‌ام با حکیم فردوسی تمام شد و شگفت زده از زبان عربی زده‌ی فردوسی از در آرامگاه بیرون آمدم از بیرون صدای همهمه‌ی جمعیت می‌آمد. از پله های سردابه آرامگاه  بالا آمدم. دیدم روی محوطه‌ی سیمانی آرامگاهِ اخوانِ ثالث، جمعیتی دور سنگ قبر اخوان حلقه زده اند. روی کاغذ سفید بزرگی که بر تنه‌ی درخت چنار با میخ درشت نصب بود نوشته بود:
ادامه نوشته

تاریخ ادبیات برزخیان (5) زیارة الفردوسی المستعرب

تاریخ ادبیات برزخیان (بخش پنجم) زیارة الفردوسی المستعرب

به سال 400 هجری می‌روم. نشانی حکیم ابوالقاسم فردوسی را پیدا می‌کنم . عالم برزخ، جادة قوچان، سه راه فردوسی. روستای پاژ. دنبال قرار ملاقات هستم. می گویند باید از نگهبانی باغ فردوسی بلیط ملاقات بگیری. و می‌گیرم برای روز آدینه. دو روز زمان دارم برای تمرین پارسی سره، باید بکوشم به پارسی سخن بگویم و پیش استاد توس شرمگین نشوم. دو روز از بام تا شام نوشتارهای میر جلال الدین کزازی را که  به پارسی ناب است خواندن گرفتم. اندریافتش دژخوار بود. واژه‌هایی که  برای یک گفتاورد سخته و ستوار با برفرازندة کاخ گردون‌سای پارسی نیازم بود فراهم کردم. آدینه روزی بامدادان هنگام دیدار فرا رسید. تندیسی بشکوه بر پاره سنگ مرمرین کنار آبگیر زلال بنچسته است. پیش همی‌روم و همی‌گویم

* درود بر اوستاد سخن  و دانای بزرگ توس

 به نیشخند پاسخم  می دهد: علیکم السلام یا سید شباب الفرس

ادامه نوشته

تاریخ ادبیات برزخیان (4) با خیام در محلۀ شادیاخ

افتاده ام روی درختهای 910 سالۀ باغ خیام در محلۀ شادیاخ نیشابور. همان باغی که نظامی عروضی گفته بهاران گل‌افشان می‌شده است. از درخت زردآلوی کنار آرامگاه پایین می آیم شکوفه‌های زردآلو روی مقبره فرشی صورتی کشیده‌اند. بنای زیبای مشبک روی آرامگاه ایستاده، می‌گویند هوشنگ سیحون طراحی کرده و مهندسان خارجی آن را ساخته‌اند. سکوت و صدای بلبلان و نسیم صبح فروردین مرا در رباعیات خیام غوطه ور می کند.

می نوش که عمر جاودانی این است            خود حاصلت از دور جوانی این است

هنگام گل و باده و یاران سر مست               خوش باش دمی که زندگانی این است

 تندیس شکوهمند سپیدی داخل محفظۀ شیشه‌ای به من زل زده، خود حکیم است، بر سکویی نشسته، عبای از دوشش روی زانو افتاده، عرق‌چینی بر سر، کتابی در دست و صراحی‌ای زیرپا! رباعی روی جلد کتابش نوشته که خوانده نمی‌شود

حکیم نگاهی در چشم من ....

ادامه نوشته

تاریخ ادبیات برزخیان (3) با هدایت زیر باران پرلاشز

هوای بارانی پاریس و قبرستان ساکت و سرد پرلاشز. برزخ باد و باران و ابری که «خر گز» بار می‌ریزد. سرایدار قبرستان پنج یورویی را گرفت اما از کیوسک دم در نیامد بیرون فقط با انگشت  مسیر درخت گیلاس را نشانم داد. می‌روم، روی قبرها می‌ایستم و گورسنگها را می‌خوانم. صادق خان بدون چتر زیر درخت گیلاس که تازه شکوفه درآورده روی  تیزی سنگ قبرش نشسته، قطره‌های درشت باران روی شیشة عینکش نگاهش را آبله آبله می‌کند. کتاب بوف کور روی قبر افتاده و کلماتش در آب باران سرازیر می‌روند.

 * سلام.

- درود جوون!  از جهان دوپایان ساده و مغرور میآی ؟

* بله. مگر شما به دنیای ارواح باور دارید؟


ادامه نوشته

تاریخ ادبیات برزخیان (2) سعدی در محکمۀ برزخی

خبرشدم که در زیر آفتاب داغ باغ سعدیه محاکمه شیخ مصلح الدین سعدی آغاز شده است. در چشم به هم زدنی خود را در آنجا یافتم. و رسیدم به اینجای جلسه که قاضی می پرسید:

قاضی: شما ادعا کرده اید که «من سعدی .........

ادامه نوشته

تاریخ ادبیات برزخیان (1) ملاقات حافظ برزخی

گرومپ گرومپ ام. پی. تری (MP3) توی گوشم غوغا کرده، «ساسی مانکن آه / رضا مخته؟/آه ...» دو دور کامل دور پارک ملت دویده‌ام ؛ لچِّ عرقم. پایم گیر می‌کند به میله‌ای و با سر پخش می‌شوم روی تیغه ‌سیمانی جدول؛ ضربه ‌مغزی شده‌­ام و رفته­‌ام به عالم برزخ، یک راست افتاده‌ام توی «وادی الادب الفارسی». در مدتی که در اغما بوده‌ام با تعداد زیادی از ناموران ادب فارسی دیدار کرده‌ام. شاعران و عارفان بزرگِ وطن، همگی در برزخ تاریخ ادبی علاف بودند و در انتظار محکمه تا بالاخره بروند به بهشت یا به جهنم.


ادامه نوشته