بنیادهای نظری رشتۀ زبان و ادبیات فارسی (9)
3) تاریخیگری و دلدادگی به تاریخ
دو رویکرد ملی و دینی در مطالعات ادبی، مبانی و الگوهای ارزشی و تئوریک خود را در تاریخ میجویند. از منظر ارزشهای ملی، دیرینگی متن و زبانِ کهنِ آن، پشتوانۀ دیرینگی فرهنگی و ملی است و اعتبار و ریشهداری هویت را تضمین میکند. از منظر دینی نیز هر چه متنهای ادبی به مؤلفههای دینی و منابع دیرینۀ دین نزدیکتر باشند ارزندهترند. وقتی گذشته برای هر دو رویکرد ملی و دینی، سرچشمۀ معرفت و تجلیگاه آرمانها باشد طبیعی است که تاریخ، شالودۀ ارزشهای رشتۀ زبان و ادبیات فارسی را شکل بدهد؛ ادیبان دانشگاهی در نتیجۀ این رویکرد ستایشگرانه با تاریخ ادبیات مواجه شدند که منجر به افراط در تاریخیگری و بروز برخی نقصانها در روش و نگرش ما به فهم و تفسیر ادبیات گردید:
1. در نظر ادیب سنتی، گذشته، یک امر کمالی است و الگوهای مطلق و آرمانی به گذشته تعلق دارند. بنا بر این گذشته بیش از آن که محمل پرسش و پژوهش باشد به عنوان سرچشمۀ آرمانها ستودنی است. به همبن دلیل است که ما به مسئلۀ روایتگران تاریخ و بررسی نقش گفتمانها و قدرتها در چگونگی «بیان وقایع گذشته» و تألیف منابع اهمیت نمیدهیم.
2. مطالعات ادبی دانشگاهی نشان میدهد که ادیبان ما تاریخ را «مجموعهای از وقایع گذشته» میپندارند و نه «مجموعهای از گفتمانها» با ساختارهای پیچیدۀ ایدئولوژیک. حال آن که هر گفتمانی «گذشته» را به سیاق خود روایت کرده که آن شیوۀ روایت هم بر متنهای ادبی تأثیر گذاشته و بسا که متنها نیز آن نوع روایت را شکل دادهاند. تلقی ساده انگارانۀ ما از تاریخ سبب شده تا هنوز تاریخ ادبیات را خطی ممتد و دنبالهدار از آثار جداگانه بدانیم و آثار را محصول نبوغ آدمهای خاصی که ربطی به گفتمانها نداشتند. لذا شناخت تاریخ ادبیات به منزلۀ پیوستاری از تأثیر و تأثرات گفتمانی، در مطالعات ما موضوعیت ندارد و در میان ما مطالعۀ سیر تطور پدیدههای ادبی اولویت نیافته است. هنوز ما تصور روشنی از سیر تطور انواع ادبی (مثلاً رباعی، قصیده، مدح، داستان و ...) نداریم. یک رخداد ادبی را در بافت زمانی و مکانی خاص آن نمیسنجیم؛ عوامل اجتماعی، تاریخی، فرهنگی ایجادکنندۀ آن رخداد را بررسی نمیکنیم و از تفاوتها و ابداعها و وجود گونههای ادبی خاص در دل تاریخ اطلاعات کافی نداریم. متنهای تاریخمند (که مصرف زمانی و مکانی خاص دارند) را از متنهای بیزمان و مکان فرق نمیگذاریم.
3. تاریخیگری و دلبستگی به گذشته سبب شده تا نقش رشتۀ ادبیات در حد پاسداری از میراث ملی و معنوی گذشته محدود بماند. ادیب دانشگاهی گذشتۀ کمالی، را فارغ از پیوندش با اکنون و آینده باز تفسیر میکند و راه را بر نقد و فهم روزآمد تاریخ میبندد. به تدریج محافظهکاری در پاسداشت گذشته، ملکۀ راسخ ما دانشآموختگان ادبیات میشود.
4. تاریخیگری سبب شد تا مرجعیت «بسیار دانها» و اتوریتۀ دسترسی به منابع کهن غلبه یابد و فضا را بر بینشمندی و تحلیلگری تنگ کند. کلیگوییهای فراوانی در باب سبکها، نظامهای ادبی و دورههای تاریخی و نیز احکام نامعتبری در ردهبندی و نامگذاری مقولات ادبی از زبان مشاهیر ما مقبولیت عام یافته و ما همچنان در بازتولید آنها مقالات و کتابهای بسیار مینویسیم.[1]
5. استغراق در گذشته سبب شد تا ادیبان دانشگاهی برای «امر معاصر» ارزشی قائل نشوند و از ادراک آن درمانند. در حالی که ادبیات خلاقه و نظریههای ادبی در بیرون از دانشگاه با شتاب دستخوش دگردیسیهای تند بود ادبیات دانشگاهی پیوسته به انکار امر معاصر و طعن در آن مشغول بود. گروههای ادبیات فارسی هنوز هم نه دغدغۀ خلاقیت ادبی (سرودن شعر و نوشتن داستان و نمایشنامه) را دارند و نه پروای ارتقاء ذوق ادبی جامعه و پرورش ادراک هنری نسلهای جدید را؛ در تمام این هشتاد سال، گروههای ادبیات هیچ نگران خواندن و نقد و ارزیابی فراوردههای جدید ادبی نبودهاند و در رسانههای اجتماعی، مراسم جوایز ادبی، جلسات نقد، کارگاههای آموزش ادبیات خلاقه، آموزش عمومی ادبیات و نقد و نظریه ادبی، برنامه و نقش مؤثری نداشتهاند. از این رو روز به روز کارآمدی این رشته و دانشآموختگان آن در حوزۀ فرهنگ عمومی کم رنگتر میشود.
بازخورد افراط در تاریخیگری نسلهای پیشین آن بود که نسل نظریهگرای ادبیات دانشگاهی با روی آوردن به روشهای نقد نو، نقد صورتگرا، ساختگرا و ریختشناسانه و نیز نقدهای روانشناختی و فمینیستی، ارتباط ادبیات و تاریخ را به کلی کنار گذاشت. در این روشها جزئینگریهای منتزع از تاریخ و سنت به عدم درک رابطهی متقابل تاریخ و ادبیات منجر شده است. در پژوهشهای نسلهای جدید و بویژه مطالعات نظریهگرا، بافت تاریخی، تاریخ خوانشهای متن، تأثیر متقابل ادبیات و گفتمانهای دیگر در تاریخ به کلی از یاد رفته است.
ادامه دارد.......
[1] . مثلاً تقسیم بندی سبکهای شعر فارسی به خراسانی، عراقی، هندی، یا تقسیم نثر به مرسل و فنی و مصنوع یا تصوف خراسان و بغداد و مانند آنها با واقعیتی که در دل تاریخ و متنهای ادبی هست سازگار نیست. بازشناسی دقیق متنها و توصیف طرزهای متنوع عمومی و شخصی چنین رده بندیهایی را نقض میکند. رده بندیهایی از این دست راه ذهنها را بر هرگونه اندیشیدن و ژرفنگری برای یافتن ویزگیها و ممیزههای فردی و نظامهای متنی و ادوار و جریانهای ادبی بسته است.