بحث بر سر « روايتهاي خرد در برابر كلان روايتها » در عصر صفوی میان کاروند با دوستان تا قبل از نیمۀ اسفند ادامه داشت و بعد هوای جشن و نوروز به تعطیلاتش کشاند .تا باز دوست بزرگوار جناب بنی هاشمی در یادداشت دوشنبه 8 فروردین1390 آن را پی گرفتند. در این یادداشت مروری بر آنچه رفت و ادامۀ بحث: 
سخن کاروند این بود که «عصر صفوی عصر غلبۀ روایتهای خرد است و روایتهای خرد ناشی از فردگرایی و خلاء ایدئولوژی سازندۀ روایتهای بزرگ و ...». گرچه دیوانهای این دوره سراسر غزل است اما سلطه از آن مصرع برجسته و تک بیت است و غزل این دوره بر پایۀ تک بیت استوار است. شواهد متعددی از خود دیوان‌های شاعران برجسته در باب مصرع و بیت ارائه کردیم. برخی دوستان با دیدگاه کاروند مخالفند و ایراد آورده اند که
1. تک بیت در همۀ ادوار شعر فارسی هست.
2. دیدگاه کاروند مبتنی بر جامعۀ آماری نیست.
3. در سه قرن حاکمیت صفویان ،دست کم سه شاخه اصلی شعر داریم که نمی توان حکم واحدی را برای آنها صادر نمود.
4. صدور حکم های کلی درباره شعر قرن 10 تا 12 خطاهای بزرگ مورخین ادبی ماست. و این هم از همان حکم هاست.
5. در دوره صفویه روایتهای بزرگ زیاد است. در مراثی، داستانهای عامیانه مثل حسین کرد و نقال ها و ... 

کاروند هم پاسخهایی داد:

در پاسخ به ایراد نخست
نوشت که بحث بر سر گونه ادبی «مسلط» است و رابطه اش با وضعیت ایدئولوژیک و اجتماعی.
برای ایراد دوم ابیات کثیری از دیوان صائب و بیدل که دو نمایندۀ اصلی این جریان هستند آورد و نهایتاً نوشت:
حداقل اکنون دو سه دلیل استوار برای این نظر در دست است:
الف) ده ها بیت صریح صائب و بیدل و دیگران در بارۀ اهمیت بیت و مصرع در نگاه ایشان
ب) انبوه تذکره‌هایی که آکنده از تک بیت های برگزیده اند، و شاعران را بر اساس تک بیتها معرفی می‌کنند.
ج) تمرکز نقد ادبی این دوره بر بیت و نه بر کلیت شعر. رجوع کنید به رساله‌های انتقادی سراج الدین علیخان آرزو، آزاد بلگرامی و امام صهبایی و منیر لاهوری و شیدای فتحپوری و نقد بیت به بیت قصیده محمد جان قدسی توسط منیر لاهوری و پاسخ قدسی و ... همچنین نکته های انتقادی بر ابیات در تذکره های تحفۀ سامی، نصرآبادی، عرفات و... و وفور اصطلاحات رایجی مثل «بیت دو لختی»، «بیت مدعا مثل»، «مصرع برجسته»، «پیش‌مصرع رساندن» «مصرع رنگین»و ... در این دوره.
در پاسخ به ایراد سوم: چهار شاخۀ طرز وقوع، طرز تازه، طرز خیال هندی و طرز ایهام بندی قبولیه در کشمیر، همگی بیت را محدودۀ خلاقیت و نوع ادبی خود می دانند و اتفاقا اساس تفاوت سبکی آنها در نوع تک بیت­هاست نه در ژانر ادبی دیگر.
در پاسخ به ایراد چهارم: تلویحا آوررد که کسی حکم کلی صادر نکرده است. اولاًٌ خود شاعران مکرر بر توجه به تک بیت و مصرع برجسته اشاره دارند (نمونه­ ها را در خلال بحثها ببینید) دوم این که سفینه­ها، جنگ­ها و تذکره ها همه گرایش به نقل و گزینش تک بیت دارند. وانگهی مستندات تاریخی نشان می دهد که «غلبه تک بیت و مصرع» واقعیتی است «عیان­تر از آفتاب» و بیان آن صدور حکم نیست.  
اما از اینجا در باب ایراد پنجم که اساسی ترین ایراد است:
دوستان گاه یک نمونۀ شعری یا یک اثر یا چند اثر ادبی را مثال می­آورند و می­کوشند با ذکر آن نمونه­ ها دیدگاه کاروند را نقض کنند. این شیوۀ بحث منطقی به نظر نمی رسد. زیرا سخن کاروند از «جریان مسلط» می گوید و وجود گونه­ های ادبی دیگر و نمونه­ های خلافی، ناقض جریان مسلط نیست. برای آن که بحث از یک منطق روشن پیروی کند اجازه بدهید چند اصل را یادآوری کنیم:
1. وجود عنصر مسلط به معنی فقدان دیگر عناصر نیست. دهها گونه­ و طرز از ادوار پیشین ادامه حیات می دهند.
2. رواج عناصر ادبی مسلط و برجسته در یک دوره آن را از دیگر ادوار متمایز می­کند.
3.عنصر مسلط می تواند شاخص دوره بندی تاریخ ادبی و نامگذاری ادوار ادبی و جریانها باشد.
دوستان از تعدادی منظومۀ روایی مثل حملۀ حیدری، حمزه نامه و ... نام برده و گفته اند: «در زمینه داستان نویسی با روندی عکس آنچه کاروند می­گوید روبرو هستیم». درست است که سرودن منظومه­ های تاریخی، عاشقانه، و مذهبی در همۀ ادوار وجود داشته است و در عصر صفویه هم کم نیست. با این که این دوره، زمان اقتدار تک بیت است، اما منظومه سرایی هم رواج بسیار دارد.  علاوه بر آنچه دوست گرامی نام برده­ اند دهها منظومۀ عاشقانه و نظیره دراین دوره وجود دارد. داستان محمود و ایاز  را چندین شاعر از جمله صائب تبریزی، صفی کاشفی سبزواری و زلالی خوانساری به نظم در آورده اند (ر.ک منزوی، احمد، فهرست نسخ خطی فارسی، ج 7 منظومه ها، ذیل محمود و ایاز).
انواع ادبی دیگری هم در این دوره پر رونق اند مانند ماده تاریخ سازی، قصیده، معما پردازی، خمسه سرایی و ... شادروان وحيد دستگردي مي­ نويسد:«در کتب خانه هاي مختلف، تاکنون بيش از صد خمسه و خمسه­ سرا به نظر ما رسيده است و البته اگر تمام کتب خانه ها را مي توانستيم پژوهش کنيم، شايد هزار خمسه از هزار شاعر ديده مي شد». (گنجه گنجوي، ص صب). با وجود این همه خمسه سرایی اما این دوره را دورۀ خمسه سرایی نمی نامند چون این که این جریان  در برابر موج گستردۀ غزل سرایی و تک بیت سرایی کم رنگ است. دوم این که مشخصۀ خاص دورۀ صفوی نیست و از اميرخسرو دهلوي (د. 725 ق) تا ملا بهاءالدين بها شاعر کشمیری قرن سیزدهم دهها خمسه سروده شده و نیز دهها سته و سبعه.  با وجود این همه خمسه سرا، ولی تذکره­ نویسها تنها در ذیل زندگی­نامه شاعران از آنها یاد می­کنند. و چون مورخان ادبی آن روزگار و ادوار بعد تک بیت را در اولویت قرار داده اند و به آن منظومه­ ها چندان توجهی معطوف نداشته اند، تا امروز هم هنوز فهرست مطمئنی از آن منظومه ­ها در دست نداریم. ممکن است دوستان بگویند منظومه­ سرایی ژانر مسلط است و این عدم توجه ناشی از غفلت مورخان ادبی است. اما اتفاقاً سخن بر سر ساختار روایی همین منظومه­ ها و طرز و سبک سرایندگان آنهاست. شاعران منظومه های روایی این دوره همچنان شیدای تصویرگری در بیت اند و تک بیتهای شاهکار را بر روایت خطی ترجیح می دهند. در غالب این نظیره­ ها گسست روایت و غلبه خردنگری بر روند خطی روایت پیداست و از این جنبه با شیوه روایت در منظومه­ های دوره­های پیش متفاوت است. جناب بنی هاشمی در یادداشت خود سخن بنده را با شاهدی بسیار گویا از دل یک مثنوی پر طرفدار این دوره کمک کرد: «زلالی در بیان یک روایت کوتاه نیز چنان شیفتۀ خیالپردازی و تصویرگری است که رشتۀ داستان را گم می کند خود او چنین دلیل می آورد که :
نماند تا حکایت ساده نیرنگ               من این قسم آرزوها میکنم رنگ ا
گر بخوانیم «ساده بیرنگ» یا «ساده پیرنگ» با موضوع بیت که «حکایت» است ربط بیشتری خواهد داشت. شاعر حکایت را با رنگ آرزوها می آراید تا «پیرنگ  آن ساده» نماند. ذوق شاعر شیفتۀ رنگینی مضمون و آراستن حکایت است و ذهنیت خردنگر در داستانهای زلالی بر کلیت روایت غالب می شود. دوستان را دعوت می کنم به تورق کلیات زلالی (تصحیح دکتر سعید شفیعیون. تهران: کتابخانه مجلس. 1384) و ربط حوادث داستان و سیر خطی روایت و موضوعات هر منظومه. این هم ابیاتی از منظومه‌ي محمود و اياز (صفحه‌ي 502 تا 503  بيت 559 تا 785 )
در تعریف خوانسار در خطاب اشراق
طلوع عطسه بهر ندۀ تاک                  نمی گنجید در مغز کف خاک
فساد کثرتی می خواست وحدت        صفت را زاختلاف جهل و حکمت
که ابر مغفرت در بارش آمد                  گنه را پاکی آلایش آمد
به هر آب و گلی کیفیتی هست          که هشیاری ز مستی می برد دست
درستی گر زمن قانون کند ساز           گشاید از سرشتم پردۀ راز
دماند غنچه هر آب و گلی را                رخ دلدار و چشم بیدلی را
تمثیل:
 به غارت تاخت روزی در کنشتم           به هر هفتِ خود آرایی بهشتم
غبارش رنگ گلزار و پی اش گل            شهیدش لاله و فتراک، سنبل
سمند موج گل در زیر رانش                 فغان مرغ شبخوان در عنانش
بنامیزد سوار موج گلشن                     فرود آمد چو اشک از دیدۀ من
دماغش کارگاه باغ من گشت               که با قد جلوۀ سودای من گشت
 به آب و گل دهان غنچه را شست        زبان سوسن آزاد زو رست
که ای گل از کدامین  آب و خاکی           که از آمیزش تغییر، پاکی
چه گلزاری که بردی از همه دست         سخن در وی پرد چون بلبل مست
مرا خاک و گلم از غم گرفتند                  گلم جای دگر در نم گرفتند
از آن آب و گلم كز خوانسار است             حناي دست و پاي نوبهار است
ز زهد خشك زاهد شست و شو كرد       به جاي باده خاكش در سبو كرد
به صحرايش كه گل گل عشق رسته      پس هر سنگ مجنوني نشسته
اگر بسملگه لاله بكاوند                        شهيدان همچو خون بيرون تراوند
چنان شاخ گلش عاشق فتاده               كه غنچه بيضه‌ي بلبل نهاده
شده دامان كوه از لاله انبوه                  گرفته خون دل ها دامن كوه
بهار او چو آيد بر سر كار                        كشد گلهاي رنگين كلك هر خار
اگر با سنگش آتش زن ستيزد               چو مي آتش از او شاداب ريزد
بهشت آنجا گدايي لعل پوش است        ز آب دست‌شوي گل فروش است
چرد هرگه به صحرايي چو مينو             نفس سنبل شود در كام آهو
ز عكس لاله و گل مي كند سر             نگه از ديده چون خون كبوتر
تعالي الله كه تابستانش جاويد             گلوسوزي ندارد جام خورشيد
چو تابستانش آيد در ميان هست          به گرمي چون نفس از دلبر مست
شعاع مهر بر اطراف پويان                    ملايم تر ز حسن خوبرويان
هوايش گر ز مغز مهر خيزد                  حرارت از جگر بر خاك ريزد
حرارت را ز بس هنگامه سرد است       عرق مشتاق پيشاني مرد است
خزانش را كه از سر برشده جوش        قيامت خاسته گويا شفق پوش
بيفشاري اگر برگ خزان را                   بگيري كاسه ها خون رزان را
نهال از بس كه رنگين ايستاده             ز برگش سايه هم گلگون فتاده
خزانش را كه در بر جامه تنگ است      لباس نو ز هفتاد و دو رنگ است
تجلي مي تراود از در و بام                 همه در عكس ساقي مي رود جام
زمستانش چو عالمگير گردد               هوا در پاي خود زنجير گردد
سحر خيزان چنان مشتاق نارند           كه بر تاج خروسان دست دارند
به سينه خون جوشان مشك گردد      نفس چون شاخ آهو خشك گردد
به پيش چشم پيران خميده               شود عينك چكد گر آب ديده
فسردن بس كه مينا ساز آب است      هميشه كاسۀ مردم حباب است
چنان زآبش همه جلاب نوشند            كه عطاران به كاغذ مي فروشند
در این باغ همای بال بسته                کلاغی چند بر دورم نشسته
به مخرج چون شغال گرسنه مست    به قیل  و قال بی معنی زبردست
به کار روی هم هنگام تدبیر                چو چین ابرو و زلف گره گیر
گسسته تار و پود پردۀ غیب              هنر را درپس خودبافی غیب....