سبک شناسی شمی
برای رسیدن به متغیرهاى سبكى دو شیوه پیشنهاد شده است: یكى متغیرهايى كه از پیش تعیین شده است و جفري لیچ آن را "فهرست ويژگيهاي بالقوه"[1] مینامد. اين فهرست شامل كلية مقولات زباني و بلاغي است كه از قبل برای بررسی سبك متن آماده شده است و مانند یك "نقشهى راهنما" عمل میكند. شیوهی دوم شناسايي"مشخصههای برجسته"[2] از طریق خواندن اثر و انس با آن است كه با قضاوت ادبی و شم زبانی به دست میآید. در هر كدام از روشهای فوق باید به تفاوتهاى ژانر، دوره، مكتب و نویسندهى اثر توجه كرد. زیرا براى تمام بررسىهاي سبك شناختى نمىتوان یك مجموعه متغیرهاى یكسان به كار برد.
در روش «قضاوت یا شم زبانی» میتوان بر پایة شناخت ذهنى به مشخصههاي متمایز يك متن دست یافت. در اين شيوه، شناخت سبك بهطور شهودي و احساسي و بدون استدلال زباني، از طريق انس و آشنايي با متن حاصل ميشود.
فرض بر اين است كه سبك عبارت است از «راههاي مشابهي براي بيان يك محتواي واحد»
اين روش معمولاً سبك را به منزله «گزينشي قالبي» در نظر مي گيرد و تحليل را بر روي مشخصههايي از قيبل نوع واژگان نويسنده، و گسترش سلسله مراتب مشخصههايي كه براي تزيين و آرايش محتواي ادبي به كار مي روند تأكيد دارند. در اين روش سبك جامة محتوا فرض ميشود. يعني الگوها و صناعات و روشهاي بيان صرفاً عواملي براي آرايش محتوا به حساب مي آيند. نتايج حاصل از روش شمي در واقع فهرستي از مشخصههاي سبكي (به عنوان لباس محتوا) است كه ويژگيهاي طرز یک متن و نويسنده و يا دورة خاصي را شكل ميدهند.
یکی از نمونههای سبک شناسی شمی در کار استاد فروزانفر مشهود است. وی كه سي سال از عمرش را صرف تحقيق در آثار مولوي كرده و با ذهن و زبان شاعر انس گرفته بود، شش مشخصه براي غزلهاي مولانا ذكر كرده است: قالب، مضامين، اصطلاحات عرفاني، الفاظ، اوزان، تخلص[3]. و در در انتساب دفتر هفتم مثنوي به مولوي و مجعول بودن آن بيشتر بر مشخصة الفاظ خاص مولوي تكيه كرده است. مثلاً كلمة دويت[4]
گرچه شناخت حاصل از اين روش تا حدودي نزديك به صحت است، اما مشكلاتي پيش روي سبكشناس قرار ميدهد . مثلاً خان آروز اكبرآبادي منتقد سبک هندي مشخصة سبك دو شاعر همنام یعنی سالك قزوين و سالك يزدي را بيان ميكند:
«در شعر يزدي دردمندي و سادگي بسيار است و در نظم قزويني خيالبندي و متانت بيشتر» (مجمع النفايس، برگ 130).
تفسير اين مشخصههاي سبكي دشوار است و تحليلگران ديگر شايد نتوانند دقيقاً به همين نتايجي برسند كه خان آرزو رسيده است.
اين نوع سبك شناسي از رهگذر انس با اثر ادبي و مطالعة مكرر آن حاصل ميشود. سبك شناس از توانايي درك ادبي بالا و شم سبك شناسانهاي برخوردار است. در واقع او از يك ملكة سخنشناسي برخوردار است كه به مدد آن سبكها و تفاوتهاي آنها را به خوبي ميفهمد و قادر است مشخصههاي كلي و عمومي سبك شاعر يا نويسنده را توصيف كند.
سبكشناسي شمي اساساً خود را ملزم به پاسخگويي به چگونگي و كيفيت دستيابي به مشخصههاي سبكي نميداند در اين روش، متن ادبي به منزلةيك پديدة خاص و متمايز از ديگر متون تلقي ميشود و زبان به كار رفته در آن خاص است، آفريننده اثر ادبي و ارزيابي ادبيات همه و همه اموري خاص به شمار ميروند.
نتايج اين نوع نقد و شناخت، بر مبناي گفتماني غير استدلالي شكل مي گيرد. در اين گفتمان عقيده بر اين است كه سبك ر ا بايد با احساسي زيبايي شناسيك ادراك كرد نه به روشهاي مبتني بر دانش زبانشناسي و آماري. روش سبك شناسي تذكره نويسان فارسي در دورة صفوي در باب تمايز سبكها اغلب شمي و احساسي است.
اين روش كه بر پاية بررسي كميتها و استدلال روشهاي آماري نيست، بطور گستردهاي در نوشته های برخي ادیبان فارسیگوی از جمله سیف جام هروی نویسنده همروزگار امیرخسرو دهلوی، و یا در تذكرههاي عصر صفويه بويژه در آثار منتقدان فارسيگوي هند غلامعلي آزاد بلگرامي، خان آرزو اكبر آبادي، و والهداغستاني در تذكرة رياض الشعرا ديده ميشود.
نهایتاً این که زبانشناسان بر این باورند كه « قضاوت و شم زبانى نمیتواند به جاى عینیت بنشیند. همچنین سبكشناسى را نمیتوان به عینیت زباني صرف فروكاست» (جفری ليچ: 4).