جدایی شعر فارسی از حکمت و دانش
این تصور از شاعری با میراث شعری ایران پیش از قرن نهم در تقابل است. اغلب شاعران بزرگ فارسی، حکیمان و عالمان برجستۀ روزگار خود بودهاند نه خیالپردازان خام. خیام ریاضیدان و منجم بود، ناصر خسرو متکلم و حجت فرقۀ خود بود؛ فردوسی حکیم و مدافع بزرگ خرد و هویت ایرانی؛ سنایی عارف و حکیم بود؛ انوری عالم به علوم زمانه بود، علم و حکمت خاقانی در شعرش هویداست؛ عطار دانشمند روزگار خود بود؛ دانش وسیع مولانا در جای جای شعرهایش نمودار است او فقیه مسلم آناتولی بود؛ حافظ آشنای به علوم قرآنی و کلامی و شاگرد عالمان بزرگ بود؛ سعدی معلم بود و در نظامیه تدریس میکرد. میدانیم که حتی شاعران برتر روزگار وقوع و سبک هندی نیز در شمار متفکران و دانشمندان زمان خود بودند. چونان شرف جهان قزوینی، لسانی شیرازی، غزالی مشهدی، حکیم زلالی خوانساری، حکیم شفایی اصفهانی، حکیم حاذق گیلانی، فیضی دکنی، شیخ بهایی، فیض کاشانی، صائب تبریزی و بسیاری دیگر همه به گواه شعر و زندگیشان اهل علم و حکمت و فضل و ادب بودهاند.
شعر فارسی تا قرن نهم با علم و حکمت هم عنان میرفت اما به تدریج حکمت و اندیشه از شعر کناره گرفت و شعر منحصر به حدیث نفس و حسب حال گشت و تغزلهای شخصی بر صدر نشست. تا آنجا که در روزگار ما شاعری، در تقابل با علم و حکمت قرار گرفت. آیا جداسازی شعر از علم و حکمت در ایران معاصر، خاطرۀ بازمانده از وضعیت شاعران قرن نهم و دهم است؟ یا این که تفوق علوم تجربی در زندگی معاصر و غلبۀ عقلانیت بر زبان و نوشتار سبب شد که سخن تخیلی راهش را از دانش و علم جدا کند؟ دلیلش هر چه باشد واقعیت آن است که شاعران معاصر با طرح شعر ناب، غیر متعهد، ساختارشکن و شیزوفرنیک برای «خود خویش» چنان استقلالی قائل شدهاند که نه تنها از اندیشه و عقیده بلکه از فُرم و معنا نیز تبرّا میجویند.