مکتب بدون شاهکار در قرن دهم
نقش ادبی و تاریخی مکتب وقوع را میتوان اینگونه به پرسش گرفت که: چرا از میان نزدیک به چهارصد شاعر وقوعی قرن دهم با آن دیوانهای مبسوط و زبانِ روان و عواطف رقیق، کسی در تاریخ ادبیات فارسی نامآور نشده است؟ بجز وحشی بافقی و محتشم کاشانی نام دیگری از شاعران قرن دهم برای خوانندگان شعر فارسی آشنا نیست. آن دو نیز در شمار شاعران درجۀ سه و چهار زبان فارسی هستند. حتی شهرت محتشم در جامعۀ ایرانی تا حدی مرهون مرثیههای مؤثر مذهبی اوست و نه دیگر آثارش. به راستی چرا غزل وقوع خوانندگان را مجذوب خود نساخته است؟
چند دلیل برای فقدان توفیق تاریخی شعر وقوعی میتوان برشمرد. این شعر هم در شکل و هم در محتوا محدودیتهایی دارد: از دید محتوا شعر وقوع تک موضوعی است؛ یعنی موضوع غزل وقوعی محدود به عشق آن هم عشق پنهان به فرد است. از تمام تجربههای عشق، تنها اشتیاق و اضطراب دیدار در دیوانهای وقوعی به تکرار در آمده است. پس جهان شعری وقوعیان از نظر موضوع، اندیشه و تجربۀ عاطفی تنگ و محدود است. اوج انگیزش عاطفی در عشق وقوعی، رسیدن به دیدارهای دزدیده و پنهان است. برای این که چنین لذتی حاصل شود عاشق جویای ناکامی و نامرادی است. بنا بر این ادبیات وقوعی ستایندۀ شکست و ناکامی است. قهرمان آن خوار و بیاعتبار است و دوام عشق بر پایۀ ستم و جفا و نابرابری انسانی. عشق یک سویه است و عاشق قربانی خودخواستۀ این ماجراست. چنین تجربههایی هرچند تک و یگانه باشد هواخواهش اندک است.
دلیل دیگر آن که شاعر همه چیز (معشوق) را برای خود میخواهد. منِ او فردی و مسائل او شخصی است؛ و قضایای جزئیۀ شخصیه اگر به دیگر انسانها و تجاربشان تعمیمپذیر نباشد مخاطب عام ندارد. پس شاعر چون سخن همگان را نمیگوید سخنش همگانی نمیشود؛ آنگاه که سخن شاعر معطوف به مسائل عام بشری و معنای زندگی و جهان و وجود آدمی است در واقع او از زبان حال همگان میگوید. فردوسی، خیام، سنایی، عطار، مولوی، سعدی، حافظ، صائب و دیگر شاعران درجۀ اول، سخنگویان منِ بزرگ انسان هستند.
شاعران بزرگ، دغدغههای هستیشناختی و انسانشناختی دارند و از اضطرابهای بزرگ سخن میگویند. آنها با تمام جهان عشق میورزند و در اثر چنین حسی دچار حیرت هستیشناختی میشوند. منِ شاعر وقوعی، نه من عام انسانی است و نه من اجتماعی که دل مشغول مسائل انسان و ارزشهای اجتماعی باشد و دغدغههای هستیشناختی و فلسفی انسان را داشته باشد. مسألهاش محبت و شیفتگی به جمال بشری است. درک فلسفی و نگرش هستیشناسانهای هم دربارۀ جمال و عشق بشری ندارد. از نظر صورت و ادبیت نیز شعر وقوعی ساده و صریح است و معنا در آن روشن و تک بعدی است. فقدان زبان استعاری، نبود ابهام هنری و فقدان راز و رمز سبب شده است که غزل قوعی نیازمند تفسیر و تأویل نباشد و خوانندگان را برای معنا و تفسیر به چالش نکشد. به این دلایل است که وقوعیان متن پر مخاطب نیافریدهاند و متنهای ایشان به شاهکار ادبی بدل نشده است. شاهکار، اثری هنری است که خواستها و دریافتهایِ نوع انسان را بازتاب میدهد. شاهکار بازآفرینی هنریِ روایتهای بزرگ است . محتوای شاهکارها فراتر از مسائل فرد و حتی فراتر از مسائل یک گروه اجتماعی یا یک فرقه و عقیدۀ واحد است. شاهکارها حامل روایتهای بزرگ از زندگی و انسان و هستیاند.