بخش آخر: بنیادهای نظری رشتۀ زبان و ادبیات فارسی (13)
بسیاری از عوامل پیشگفته (مانند گستردگی مفهوم ادبیات، ترجیح حفظ و انتقال، تاریخیگری، نگاه ایدئولوژیک) مانع شده است تا ادیبان ما ضرورت طراحی ساختاری علمی و روشمند مبتنی بر انضباط دانشگاهی برای این رشته احساس کنند. در تمام این سالها سنجش و ارزشیابی علمی، روشهای تفسیر، نوع پژوهش و خوانشن متنها معیار مشخص و الگوی تعریف شدهای نداشته است. الگوهای بلاغت، زیباییشناسی سخن ادبی، دورهبندی تاریخ ادبی، انواع ادبی و سبکشناسی که بسا غیر دلالتگر هم هست مسلم الثبوت تلقی شده است. بازتولید الگوهای ثابت و نبود پرسشگری و فقدان نگرش انتقادی به الگوهای موجود سبب شده تا نظمها و نظامهای تازهای از دل متون قدیم و جدیدکشف نگردد و در قلمرو ادبیات، افقهای نوینی به روی محققان گشوده نشود. در نهایت برنامههای رشتۀ تحصیلی و روشها و چشم اندازهای مطالعات ادبی، ثابت و تکراری بماند و راه را بر خلاقیت و توسعه ببندد.
در تاریخ مطالعات ادبیات فارسی، مطالعات نظاممند اندک است و محققانی که به کشف نظامهایی از درون متنهای حجیم و متنوع ادبیات فارسی توفیق یافته باشند نیز معدودند. با وجود کثرت متنها و تنوع فرمها و سبکها در تاریخ ادبیات فارسی میبینیم که انبوه کتابها و مقالات ادبی این سالها رهاورد چندانی در بازشناسی الگوهای نظامساز در زیباییشناسی ادبیات، شعرشناسی، بلاغت، فرم، روایت، گفتمانهای ادبی و گونههای ادبیِ ناشناخته در ادوار تاریخ ادبی فارسی نداشته است. اغلب تحقیقات منتشره در ادبیات فارسی غالباً موضوعات جالب توجهی برای پژوهش دارند اما در بارۀ آن موضوع پرسش و مسئلۀ جدی طرح نکردهاند. نبود مسئله و روش سبب شده تا بسیاری از مقالهها، کتابها و پایان نامهها صرفاً از گردآوری اطلاعات گسترده در آن موضوع فراتر نروند.
پافشاری بر روشهای تکراری در احیاء، تفسیر، نقد و ارزیابی و آموزش ادبیات در میان سنتگرایان و ترویج شتابزدۀ روشهای مقتبس از نظریههای ادبی در میان نسلهای جدید راهی به روی پژوهشهای نظاممند و نظامساز ادبی نمیگشاید. میدانیم که نهاد علمی دانشگاه اگر در چشماندازها و کارکرد اجتماعی خود تأمل نکند و مبانی روشن و اهداف تعریف شده و روشهای کارآمدی برای رسیدن به آن اهداف تدارک نبیند، از کاروان توسعه باز میماند و اعتبار خود را به عنوان یک گفتمان علمی از دست میدهد.
انجام سخن
از دهۀ هشتاد شمسی تا امروز میل تند و پرشتابی برای بازنگری برنامه درسی ادبیات فارسی و تغییر در آن آغاز شد که حاکی از آگاهی گروههای ادبیات فارسی نسبت به ضعف بنیانها، نقص روشها و روزآمد نبودن برنامه و اهداف این رشته است. تلاش برای تغییر درسها، کاربست روشهای جدید، دغدغۀ روششناسی در تحقیقات ادبی، راهاندازی رشتههای جدید، گرایشی کردن مطالعات و گسترش بحثهای میانرشتهای همه و همه نشان از ناگزیری از تغییر دارد.
این همه تکاپو برای پاسخ به یک پرسش اساسی است از نقش اجتماعی ادبیات دانشگاهی: «کارکرد و جایگاه این رشته در جامعه چیست؟» به زبان صریحتر پرسش اصلی جامعه از برنامهریزان رشتۀ ادبیات این است «مهارت دانشآموختۀ ادبیات فارسی چیست و کدام نقش فرهنگی و اجتماعی را بر عهده میگیرد؟ و چگونه؟» با تغییر ساختارهای اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی طرح چنین پرسشهایی روز به روز جدیتر شده و به دغدغۀ اصلی خانوادهها، دانشجویان و دانشآموختگان و حتی کارگزاران دولت تبدیل شده و مشغلۀ روزمرۀ استادان، گروههای آموزشی و نهادهای برنامهریزی گردیده است.
با توجه به آنچه در کارنامۀ رشتۀ ادبیات فارسی میبینیم ارزش این رشته تابعی بوده است از نقشی که جریانهای اجتماعی برای متنها و میراث ادبی قائل بودهاند. حال در روزگار ما که ارزشهای ایدئولوژیک در برابر ارزشهای مادی و جهانی رنگ میبازند ارزش میراث ادبیات فارسی چیست؟ چگونه میتوان آن را باز تفسیر کرد؟ پرسش اساسی را باید این گونه در انداخت که « کدام ارزش فرهنگی و اجتماعی مناسب با روزگار ما را در متنهای ادبی می توان جست؟» کارکردهای این متنها چیست؟ کارکرد ملی، دینی، اخلاقی، فلسفی، زیباشناسانه و هنری، زبانی؟ در چه آثاری؟
شرایطی که سینما و تلویزیون رسانههای برترند چگونه نگاه آفریننده و خواننده را باید به کارآمدی ادبیات معطوف ساخت؟ چه روشها و تمهیداتی برای تقویت کارکردهای مطالعات ادبی در جامعه لازم است؟ آنگاه میتوانیم از نقش رشتۀ ادبیات و تقویت آن در نظامهای علمی و اجتماعی سخن بگوییم.
متأسفانه برنامهریزان درسی واقعیتهای اجتماعی را نادیده میانگارند و با نادیده گرفتن تمایلات اجتماع از واقعگرایی و به نواندیشی دربرنامهریزی هراس دارند در نتیجه میان واقعیت اجتماعی و امر آموزش، یک گسست بزرگ پدید میآورند. در دهۀ اخیر چند مانع بزرگ همچنان برسر راه همۀ تلاشها برای رسیدن به یک برنامۀ درسی مطلوب برای ادبیات فارسی بوده و هست: نخست نگرشهای ایدئولوژیک نهادهای برنامهریزی، دوم غلبۀ سنت محافظهکار ادبیات دانشگاهی و سوم ضعف پشتوانۀ نظری و علمی در گروههای برنامهریزی.
از مشاوران و برنامهریزان شورای گسترش وزارت علوم باید پرسید که ایشان با علم به این که هر روز نقش اجتماعی دانشآموختگان ادبیات فارسی در معرض چالش جدیتری قرار میگیرد با چه استدلالی با گرایشهای ادبی جدیدی موافقت میکنند که از پشتوانۀ علمی و کارشناسی شده برخوردار نیست، و در رفع بحران نه تنها کمکی نمیکند بلکه مشکلات دیگری به وجود میآورد. از سازمان سنجش و رؤسای دانشگاهها باید پرسید که با کدام استدلال علمی، فرهنگی، اجتماعی برای رشتههایی با این وضعیت، کلاسهای چهل نفرۀ کارشناسی ارشد و بیست نفرۀ دکتری در رشتۀ زبان و ادییات فارسی را دایر میکنند؟
امیدواریم مجلۀ بخارا باب اقتراح در این موضوع را بگشاید تا از رهگذر تضارب آراء و گفتگوی اهل نظر، انتظارات جامعه و کارکرد فرهنگی و اجتماعی تحقیقات ادبی و چشمانداز آیندۀ این رشته بیشتر مورد توجه قرار گیرد.
منابع
جاحظ (ابی عثمان عمرو بن بحر) (ف. 255). البیان و التبیین. تصحیح عبد السلام هارون. القاهره: موسسة الخانجی. 1998.
سپانلو، محمدعلی، «گفتگو با محمد علی سپانلو در بارۀ کار و زندگی شخصی اش» مصاحبه». ماهنامۀ تجربه. شمارۀ 20 ویژۀ نوروز 1392. ص 29-42
Lewis, Franklin D. (2007). Rumi: Past and Present, East and West. Oxford: Revised expanded edition.