بحران‌های نظری و روش‌شناختی رشتۀ ادبیات فارسی

اکنون که از یک چشم‌انداز هشتاد ساله به رویکردهای ایدئولوژیک و طرز بهره‌گیری آن‌ها از متن ادبی در میراث مطالعات ادبی دانشگاه می‌نگریم، از میان چهار رویکرد، ردپای دو رویکرد ملی و دینی در پیکرۀ ادبیات دانشگاهی مؤثرتر از بقیه جریان‌ها بوده است. این دو رویکرد هر دو با پشتوانۀ ملی و دولتی در قبل و بعد از انقلاب، سازه‌های تئوریک رشته ادبیات فارسی را شکل داده‌اند. دو سازۀ هویتی ملیت و دین در پیکربندی ادبیات دانشگاهی ما سخت در هم تنیده‌اند و به بازپروری این نظام در سطحی گسترده پرداخته‌اند. همچنین نقش اجتماعی ادبیات دانشگاهی را تعیین کرده و پیوند آن با نهادهای اجتماعی، فرهنگی و دولت‌ها را استوار ساخته‌اند. اگر به وضعیت رشتۀ زبان و ادبیات فارسی به منزلۀ یک نظام علمی و دانشگاهی بنگریم ویژگی‌هایی در آن می‌بینیم که با استانداردهای موجود در نظام‌های علمی همخوانی ندارد. برخی از این ویژگی‌ها نظری و برخی روش شناختی اند:

1) گستردگی مفهوم ادبیات

ادیبان دانشگاهی ما «ادب» را به روش جاحظ ادیب بزرگ معتزلی (د. 255 ق) تعریف کردند. در نظر جاحظ مفهوم ادب مشتمل است بر «دانایی و معرفت»، «بیان والا»، «هنر تصنیف» و «روایت شواهد و امثال». بنیان نظری مفهوم ادب جاحظی بر این اصل نهاده شده که «علم بیکرانه است از هر چیز بهترینش را باید برگرفت»[1]. چنین دانشی معادل فرهنگ عمومی و دانش دایرة المعارفی است، نه یک دانش تخصصی آکادمیک. قلمرو ادب، حتی مانند دانش‌های لغت، نحو، کلام، رجال، حدیث و فقه هداف و روش مشخصی ندارد.

دامنۀ کار ادیب آنگاه گسترده‌تر می‌شود که ادبیات را «مجموعۀ آثار مکتوب یک تمدن» تعریف کند؛ در نتیجه کتیبه­ها، پوست‌نوشته­ها، سفال‌نوشته­ها، فلزنوشته­ها، سکه­ها، مهرها و مهرواره­ها (نقش­ها و نام­های روی مهرها) نامه­ها، رساله­های آیین کشورداری، خطبه­های سلطنتی، تاریخ، جغرافیا، کتب علمی و متون مذهبی، کلامی، فلسفی، اخلاقیات و اندرزنامه­ها از زمرة ادبيات به شمار می‌آید. و دشوارتر آن که مانند علامه همایی ادبیات را «هر چیزی که محصول قرایح و افکار است» بداند در نتیجه تاریخ ادبیاتی می‌نویسد که خط، موسیقی، کتیبه­ها، جشن­ها و اعیاد، علوم، گاه­شماری، صنایع و ظرایف را هم در بربگیرد.

پس برای یک ادبیات شناس، «علامه‌شدن» فرض واجب است چرا که شناخت این همه موضوعات محتاج دانش‌های متنوعی است مثل نحو، لغت، بلاغت، اصول، فقه، تاریخ، ریاضیات قدیم، نجوم، عرفان و تصوف، کلام و دیگر علوم متداول. بدیع الزمان فروزانفر، محمد تقی بهار و علامه همایی، استادان طراز اول ادبیات فارسی، معلومات گسترده و محفوظاتی شگفت‌آور در علوم مختلفه داشتند. در زندگینامۀ علامه همایی نوشته‌اند که ایشان نزد استادان بزرگ این کتاب‌ها را به درس خوانده بود:

ü       در نحو: مُغنی اللبیب، شرح الهدایه فی النحو، در صرف شرحِ النَظّام،

ü       در بلاغت: الایضاح خطیب قزوینی و  المُطوّل تفتازانی

ü       در منطق: شرح شمسیه قطب الدین الرازی

ü       در فقه و اصول فقه: شرح لمعه، شرایعِ محقق، مکاسبِ شیخ انصاری، قوانین الاصول از میرزای قمی

ü       در اصول عقاید شیعه: شرح باب حادی عشر

ü       در فلسفه: شفا و اشارات بوعلی و اسفار ملاصدرا، منظومۀ ملا هادی سبزواری

ü       در عرفان: شرح نصوص و شرح مفتاح الغیب قونوی

ü       در ریاضیات: خلاصة الحساب شیخ بهایی،

ü       دورۀ هیأت مسطحه استدلالی

ü       در نجوم و معرفة التقویم کتاب التفهیم ابوریحان بیرونی (تصحیح 1319)

ü       و کتاب‌هایی در علم رجال و علم درایه

البته دانش گستردۀ علامه همایی، شامل مقدمات و متداولات این علوم بود که به کار خواندن متون ادبی می‌آید. وقتی دانستن این علوم لازمۀ مقام ادیب باشد، طبیعی است که دانش‌آموختگان ادبیات فرصت نیابند از مقدمات و متداولات در هر شاخه فراتر روند. حرکت بر مدار مفهوم جاحظی ادب سبب شد که دو نقیصۀ اساسی دامنگیر رشتۀ ادبیات شود: یکی ناممکن بودن تبیین بنیان‌های نظری مطالعات ادبی که تعیین کنندۀ اهداف، قلمروها، مسئله‌ها و افق‌های یک رشتۀ علمی است. و دیگری ناممکن بودن طراحی روش‌های علمی و منطقی برای مطالعاتی چنان گسترده که اهداف و قلمروها و مسئله‌هایش معلوم نیست. بر اثر نبود بنیان‌های نظری و روش‌های معین، درک و دریافت‌ها شخصی و مطالعات ادبی ذوقی شد. فقدان مطالعات منظم و کتاب‌های روشمند و نبود پژوهش‌های مسئله‌بنیاد در طیف وسیعی از تحقیقات ادبی فارسی شاهد این مدعاست.

2) تأکید بر حفظ و انتقال میراث ادبی

ادامه دارد....


[1] . جاحظ از قول ابن عباس آورده است که « العلم أكثرُ مِن أن يُحصَى، فخذوا من كلِّ شيء بأحسنه» (البیان و التبیین ج 1 ص 404).