بنیادهای نظری رشتۀ زبان و ادبیات فارسی (6)
پاشنۀ آشیل رویکرد نظریه گرا
اکنون پس از دو دهه نظریهگرایی با وجود جاذبه های بسیار این رویکرد، این روزها نگاه عمومی به این موج در نقد دانشگاهی ایران مثبت نیست، چرا که کوشندگان این مسیر به عدم درک روشن از مبانی نظریههای ادبی و تطبیقهای ناساز نظریهها متهم میشوند. این اتهام چندان هم بی اساس نیست چرا که از سویی آشنایی فارسی زبانها با نظریهها و رویکردهای نقد ادبی متکی به ترجمۀ کتابهای مقدماتی و درسنامههای دانشجویی نقد و نظریۀ ادبی است و هنوز بسیاری از کتابها و مقالات دست اول نظریههای ادبی در ایران ناشناختهاند.
از دیگر سو نسل نظریهگرای تازه نفس با تاریخ ادبیات فارسی و گفتمانهای متعدد و بزنگاههای آن ناآشناست و در متنشناسی تهیدست؛ به همین دلیل کراراً مرتکب تفسیرهای شتابزده تحمیل نابهجای نظریهها بر متن ادبی فارسی میشود. روند نظریهگرایی در نقد دانشگاهی چنان پیش میرود که متون ادبیات فارسی به آزمایشگاهی برای بازآزمایی نظریههای ادبی بدل شده است. هر یک از روشهای روانشناختی، جامعهشناختی، اسطورهشناختی، فمینیستی و ... آن بخش از متن را میخوانند که با مقاصدشان سازگار باشد. سود این گونه پژوهشها در نهایت نصیب نظریههای ادبی میشود. در دهها مقالۀ و پایان نامۀ پژوهشی برای چندمین بار، کارآیی نظریههای لکان و یونگ و گریماس و باختین و ژُنت و کریستوا و لیکاف در متن فارسی بازآزموده میشود که غالباً نتایج یکسانی هم دارند. تلاشهایی از این دست، پرتوی بر شناخت ماهیت ویژۀ متن ادبی نمیافکند و نتایج حاصله به کشف اصول، قواعد ادبی، و صورتبندی شکلها و نظامهای متنی نمیانجامد و سودی نصیب نظامهای ادبی و تاریخ ادبیات فارسی نمیشود. مضافاً این که طبقۀ متوسط خوانندگان ادبیات نیز روز به روز با این رویکردهای تخصصی و نخبهگرا بیگانهتر میشوند. از یاد نبریم که بخشی از وظیفۀ مطالعات ادبی بازاندیشی در نظامهای ادبی و تاریخ ادبیات و مبانی زیباشناسی تاریخی و نظریه پردازی است.