با توام ای غم سنگین

با تو ای هجرت دیرین

شیرین!

 

شهید اهورایی

عطر نام و تنت را

میان گل‌های هزاره و هرات پخش كرده‌ایم

راه ابریشم را با یاس سپید فرش كرده‌ایم

درخت‌ها و دشت‌ها و آب‌ها چشم به راهت نشسته‌اند

هرگز مگو فردا

فردا همیشه فردا بوده است

***

 

بره‌ها، ببین چه می‌لرزند

و به دنبال دامن تو می‌گردند

ببین كه صبح دشت خاوران

مستِ عطر زعفران آبان است

***

آی، ای پری پرده‌نشین! شیرین!

آفتاب در غیاب تو

از البرز سر بر نمی‌دارد

سروها بر بام نمی‌آیند

كنار دریچه گیسویی شانه نمی‌شود

و قدم‌ها در كوچه‌باغ بهانه‌ای ندارند

***

بانوی شهر سوخته

تو را از چشم‌هایی می‌شناسم كه زینت ستاره‌هاست

تو را از صدایی می‌شناسم كه حریر ماهتاب است

***

دختر آب‌های جیحون و اروند

گیسوان ترت را از فراز دماوند

روی این خاك خسته بیافشان

نه! شیرین! دست نگهدار

زلف بر باد مده

كه باد را قیچی می‌کنند

غزل‌های گیسوانت را

در خاكستر جهل می‌خواهند

این شعر نیست كه من می‌نویسم

خاكستر گیسوان توست و انگشتان من

***

لبخند آریایی اندوه

شیرین!

ما را ببخش

زنده زنده تو را در لب‌ها دفن كردیم

باغ‌های شیراز و كشمیر سیاه‌پوش كیستند؟

***

شیرین!

خنده‌هایت را پنهان كرده‌ایم

و باز باد بوسه‌هایت را می‌آورد

نغمه‌هایت را پنهان كرده‌ایم

و ماه همچنان بالا می‌آید

آوازت عصاره‌ی آسمان‌هاست

و منکران همچنان انكار می‌كنند

مخوان شیرین!

نمی‌دانی بر آواز قناری قفل می‌بندند

***

 

دختر آفتاب و انگور!

صورتت را در پیاله پنهان كرده‌ایم

می‌ترسیم رنگ سیاه بر ماه بپاشند

می‌لرزیم كه تیغ بر آفتاب بکشند

***

ای طلوع ارجمند!

به ابروی تو سوگند

كه محراب آفتاب است

ماهِ در نقاب، مذهبِ تاریكی است

***

بانوی باستانی اندوه! شیرین!

ای اشكی كه از چشم ماه

بر آتشگاه سینه‌ی زرتشت افتاده‌ای

ما را ببخش اگر نمیتوانی

در روشنای هامون آبتنی كنی[i]

روایت آب‌های روشن را

ممنوع كرده‌اند

***

ای نام تمام خواهرانم! شیرین!

 پدر شناسنامه‌ی دخترانش را

در باغچه دفن می‌كند

و مادر صورت خواهرانم را

در گلدان پنهان كرده

تا وقتی تو بیایی

از همه جا نیلوفر بروید و مریم

آن روز آغاز جهان خواهد بود

***

دختر شیر و خورشید!

هزار و یك شب است

آفتاب سیاه چشم‌هایت را

در قلب‌های بلورین

بر سر در كوچه‌ها نصب كرده‌ایم

در تاریكی رو به ماه نشسته‌ایم

با جویبارها نامت را زمزمه می‌كنیم

تا بیایی

***

شیرین!

از استخوان‌هامان

صدای چكمه می‌آید

تازیانه بر پشت نوزادان ما

جیغ بنفش می‌كشد

پیشانی دختران ما صحرای درد است

 

شیرین!

آموزگار شادی‌های مشرقی!

بیا كه لبخند را از یاد برده‌ایم

نه دستی بر شانه‌ای

نه شانه‌ای در گیسویی

دوشیزگان سیه‌موی

پشت پرده و آینه نقره‌ای شدند

***

شیرین!

شعرهایم شانه‌ی گیسوان پریشانت باد بیا

بیا بخوان كه خسته‌ایم

از یاد رفته‌ایم

***

شیرین!

نیستی و كسی نیست

پرده‌ها را به روی آفتاب كنار بزند

و عصرانه عشوه و عسل به خانه بیاورد

شیرین!

نیستی ستاره بشكنی

و بر سر كودكان بپاشی

***

چهارشنبه سوری‌ها رفتند

در هیچ كوی و برزنی آتشی روشن نشد

هفت سین را چیده‌ایم شیرین!

سنجدها درخت شد‌ه‌اند

و تُنگ ماهی دریا

سیزده‌بدرها می‌روند

و كسی نیست سبزه‌ای گره بزند

تا بخت این خاك باز شود[ii]

***

بی تو تهران، پایتخت درد است

شمال، جنگل اخم

ساحل دریا دلگیر

 و خلیج آبگیر وزغ‌هاست

***

چهارده قرن است

نامت را در غزل گرفته‌ایم

شیر و عسل طعم نام تو دارند

 

می‌دانم گونه‌هات

بوی سیب سرخ نشابور دارد.

تبسم تو را بر پسته‌های دامغان حرام كرده‌اند

بر سینه‌ی وطن انارها شكافته‌اند

 

دلم گرفته شیرین!

بیا برویم و بنفشه بچینیم

در شبدرهای دامنه‌ی دماوند

سرود «ای سرای امید» بخوانیم

 

خواب دیده‌ام

بهار تا چشم‌های شاد تو آمده

كفترها زیر طاق ابروهای تو تخم گذاشته‌اند

گنجشك‌ها در سینه‌ات آفتاب می‌گیرند

بر سبزه‌ها از ردِّ پات، نبات می‌روید

***

بانوی هفت اقلیم!

خواب دیده‌ام

در هزاره‌ی روشنایی

سوار بر سپیده می‌آیی

پیراهنت پر از خورشید

بر سر تاج آزادی می‌آری

دختران آریایی دامن سپید تو را

از شمال و جنوب به دست می‌آورند

و در پیشوازت «به شعر حافظ شیراز

می‌رقصند و می‌خوانند

سیه چشمان كشمیری و تركان سمرقندی»

***

شیرین!

در جشن بلند یلدا

دختران هگمتانه تا خجند

دور تخت خالی تو حلقه می‌زنند

گیسوان سرخ خویش را بستر تو می‌كنند

تا سپیده منتظر می‌خوانند

«گل سرخ و سپیدم كی می‌آیی؟»

***

شهرزاد هزار و یك شب!

قصه بگو!

لب‌هایت كلید رهایی است

دیو را در خواب كن!

تا امشب شیرین دیگری زنده بماند

***

شادبانوی شهر آزادی!

بافه‌ی گیسوانت را

از قصرِ خورشید فرو ریز

تا قهرمان‌های ما

از ظلمات ترس به آغوش آفتاب تو بیایند

***

شیرینِ شعرِ پارسی!

سینه‌ات موج بلند همت است

ترانه‌های عریان و دردمند تو را

در تومار سینه‌های سوخته پیچیده‌ایم

سینه‌ها پر از صدای توست

و «تنها صداست كه می‌ماند»

 

كجای هستی تو

آیه‌‌های تاریكی است؟

از عصیان تو ما تولدی دیگر یافته‌ایم

 

***

بیا كه بی تو زمین

یك جدایی دردناك است

میان ما و جهان شكاف تنهایی عمیق می‌شود

تنها بازوان تو تداوم مهربانی‌هاست

و صدایت، پُلی است تا ناخداآباد

***

خواب دیده‌ام كه می‌آیی

شیرین!

آن‌دم ثانیه‌ها روشن می‌شوند

نت‌ها مقدس می‌شوند

دایره‌ها و شرآب‌ها اهورایی می‌شوند

 و صفات

در پیشگاه چشم درشت تو می‌میرند

***

عروس آب! شیرین!

بیا كه دختران بهشت

در چشمه‌های دامن الوند

برایت پیراهنی از آ‏فتاب می‌بافند

***

شیرین!

وطن دیرین!

روان بلند اهورا !

جانم شیربهایت باد! بیا!

مگو فردا! فردا همیشه فردا مانده‌ست.

 

 

مشهد تابستان 1381



[i] . اشاره به شنای دختر زردشت در دریاچه‌ی‌ هامون و بارور شدن وی از تخمه‌ی اوشیدر برای تولد سوشیانت

[ii] . رسمی است که روزسیزده بدر دختران دم بخت سبزه گره می‌زنند تا بختشان بازشود و عروس شوند.