اول چند آية از مصحف شريف ميخواندند بعد يكي دو صفحه از نهج البلاغه و بعد نثر عرب از كتابهايي كه كمتر كسي سراغشان ميرود. مثل عقد الفريد ، الامتاع و المؤانسه ابوحيان توحيدي و الحيوان جاحظ، پس از آن شعر عرب ميخواندند از قصايد معلقه، ديوان متنبي، بحتري، ابن رومي ، مجانيالحديثه و در ساعت درس نظم پارسي، قصايد خاقاني ميخوانديم و ديوان انوري و عثمان مختاري و مثنوي و ...
دو سه دهه، درسهاي نظم و نثر عربي و فارسي دورة دكتري ادبيات فارسي دانشگاه تهران، در مؤسسة لغتنامة دهخدا به همين منوال برگزار مي شد. از سال 1368 تا 1375 به كلاس عربي استاد مي رفتيم. چند نفر شاگرد سالخورده، شايد هم سن خود استاد از سالها پيش همچنان پاية ثابت اين كلاس بودند. هر چهارشنبه ساعت 6 صبح همكلاسيها ميآمدند، سرايدار با مهرباني در را باز ميكرد. تا ساعت هشت كه استاد ميآمدند، متنهاي عربي را مرور ميكرديم و آماده ميشديم.
اشراف استاد بر تاريخ ايران و اسلام و علوم حديث و تفسير و فقه و ادبيات كهن و زواياي ناشناختة تراث العربيه شگفتآور بود. ظرايف و نكتههاي نادر ادبي، تاريخي و اجتماعي كه از دل متون ناشناختة كهن بيرون ميكشيد، و بخصوص تفسير و شرح آنها به زبان امروزي و دقايق واژهشناسي چقدر شوقآفرين و لذت بخش بود.
اغلب استادن فعلي ادبيات كه از دانشگاه تهران يا تربيت معلم و ... مدرك گرفتهاند نظم و نثر فارسي و عربي دورة دكتري را نزد ايشان خواندهاند . آزمون استاد شفاهي بود و وقت آن را دانشجو تعيين ميكرد. هر وقت كه آماده بودي، استاد امتحان ميگرفتند. آنقدر ميپرسيدند تا به ناداني خويش واقف شوی. آنگاه كاغذي ميدادند و ميفرمودند « به خودت نمره بده» در برابر آن دانش عظيم و خلق كريم، چه می توانستی بنویسی؟!.
يكي از دوستان كه در كلاس هميشه متن را قرائت میکرد و آماده بود در امتحان خلاف انتظار استاد ظاهر شد. استاد گفتند: خوب نميخواني؟! دانشجو گفت: هول شدم. دست و پايم ر اگم كردم.
استاد با خونسردي كاغذي از روي ميز كارشان برداشتند و دادند به دانشجو . فرمودند: چي نوشته؟
دانشجو، شروع كرد به خواندن:
رياست محترم لغتنامة دهخدا، استاد معظم جناب دكتر شهيدي / با سلام و ادب و احترام / پيرو مكاتبات پيشين در باب ...
همكلاسي، نامه را روان و سليس با صداي بلند ميخواند.
استاد فرمودند، نه! دست و پايت گم نشده. عربي بلد نيستي. ببين فارسي را چه سليس ميخواني!
روز درگذشت، همسر استاد، بچهها گفتند، يكي دو هفتهاي كلاس تعطيل ميشود. اما فرداي آن روز استاد مثل هميشه كلاس را با دو سه نفر تشكيل داده بودند.
به راستي دانش در ايشان به منش بدل شده بود. مردي سراپا دانايي و وارستگي و آزادگي و رندي چشماني ژرف و نافذ، دريغا كه براي هميشه بسته شد.
لو لا الدموع و فیضهن لاحرقت
ارض الوداع حرارة الاکباد
+ نوشته شده در دوشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۶ ساعت 7:55 توسط محمود فتوحی رودمعجنی
|