سبک هندی شبیه شعر حجم
آنقدر حرف نگاه تو شنیدم که مرا پنبهی گوش به رنگ گل بادام بود


در زیر ساخت بیت فوق یک تشبیه سنتی قرار دارد: چشم= بادام .
اما شاعر و ذوق زمانۀ او این تناسب نخنمای ادبی را به یک تصویر پیچیدۀ پنهان تبدیل میکند تا «معنی بیگانه» مورد پسند مخاطبان روزگارش را بسازد. ذهن با شنیدن واژۀ نگاه، چشم را به یاد میآورد و با رسیدن به گوش، گسترۀ تداعی چشم بیشتر میشود. اگر خواننده با سنت ادبی (چشم و بادام) آشنا باشد در مصرع دوم استعارۀ مرشحۀ گل بادام را با تداعی چشم کشف میکند. این تناسب خیالی دور که شاعر میان «نگاه و بادام و گوش و پنبه» آفریده همان چیزی است که نازک خیالان اصفهانی و دورخیالان هندی به آن «بستن مضمون» میگویند.
فهم این مضمونهای پنهانی تلاش میطلبد. و لذت معماگونۀ شعر برای شاعر از بستن مضمون حاصل میشود و برای خوانند از گشودن آن.
اما مضمون بیت بالا، ادعایی اغراق آمیز است که از تناسبهای تصویری میان نگاه و بادام و گوش و حرف ساخته شده است. فهم مضمون هنوز ساده نیست. منظور شاعر از این که آنقدر حرف نگاه شنیده که «پنبهی گوش به رنگ گل بادام بود» چیست؟
کدام رنگ گُل بادام ؟ شکوفۀ صورتی یا سفید؟

هنوز نمیدانیم منظور شاعر از این که پنبۀ گوشش به رنگ گل بادام است چیست؟
آیا او مفتون تناسب میان بادام و گوش و چشم است و به معنای منطقی حاصل از تأویل مجازی اهمیتی نمی دهد؟ یا مانند شاعر حجم قصداً در پی دور کردن خیال خواننده از متن و کشاندن او به حوالی و حواشی پنهان و دور پدیده هاست؟
این بیت از صامت سوداگر چندان پیچیده نیست و تناسبهای پیچیدهای میان تصویرها ندارد اما کمک میکند که گل بادام را معادل نگاه بفهمیم:
ما را نگه چشم تو از چشم تو خوشتر
بـــــادام صفـــاي گـــل بـــادام نــــــدارد
اگر در بیت بالا هم، رنگ گل بادام را استعاره از نگاه سرخ بگیریم آیا میشود تصور کرد که پنبۀ گوش از شنیدن نگاههای سرخ شاعر خونی شده است!؟ از این اغراقهای خیالی در شعر نازک خیالان بسیار است. شوکت بخاری در این بیت با چشم و بادام و مغز قلم، مضمونی تازه بسته که قابل فهمتر از بیت نخست است.
ز بس امشب رقمها از سواد چشم او كردم
زبان خـــامهي من مغــــز بادام است پنداري
این ادعا که زبان قلم شاعر از مغز بادام است تنها به سبب شباهت چشم به بادام خوشایند و خیالی میشود. شاعر آنقدر از سیاهی چشم یار نوشته که گویی زبان قلمش مغز بادام است.
و این آخرین بیت «چشم بادامی» نیز عاطفه ای قوی دارد. هر چند کشف نسبت بادام سیاه (چشم سیاه) با انداختن پیش تابوت دور از ذهن است.
جای آن است که حوران بهشت از دیده
پیش تابــــوت تو بـــادام سیــــــاه اندازند
کوتاه سخن آن که زیباییشناسی سبک دورخیالان بر بنیاد اغراقهای خیالی و غیر قابل تأویل به ساحت فهم عادی شکل گرفته است. آنچه را آنها «صنعت خیال» می نامند همین اغراق در نازکی خیال و بستن تناسبهای تخیلی دور از ذهن است. ابیات بیدل خود از لونی دیگر است و مبنایی دیگر دارد.
امتداد عمر برد از چشم ما ذوق نگاه
کهنگیها کرد آخر مغز اين بادام تلخ
کس نديد از روغن بادام طوفان جنون
جز غبار من که آشفت از نگاه پرفنش
ياد نگاه او به چــه کيفيتم بسوخت
عمری چراغ خلوت بادام هم شدم
ز خويشم ميبرد جائي که ميگردم بهار آنجا
نگـــاهِ ســاغرِ ايمايِ گـــل بــادام تمهيدش
دور از نگهت حاصلم اين بس که درين باغ
چشمي دهـــم آب از گــل بادام و بگــريم